.
.
.
.
یادداشتی بر رمان کوتاه «پیرزنِ جوانی که خواهر من بود»
از «برگ هیچ درختی» شروع میکنم، رمان کوتاه دیگری از صمد طاهری. سیامک، راوی داستان که با دانستنِ کشته شدنِ بوقلمونی که هر روز میدیده منقلب میشود، یا بعدتر با دیدن لاشهی بوقلمونی در کنج حیاطِ میزبانشان از خوردن گوشتش امتناع میکند، به افسری تبدیل میشود که حکم اعدام عمویش را اجرا میکند، و خم به ابرو نمیآورد. از قضا در طول داستان رابطهی بسیار خوبی میان سیامک و عمویش وجود دارد. در داستان «برگ هیچ درختی» ما با وضعیت آغازی و پایانی چنین «شدن»ی روبرو هستیم. «بیشرف» شدن انتخابیست از میان انتخابهای موجودی چون تبدیل شدن به پشتهای دیگر در گورستان. اما «پیرزنِ جوانی که خواهر من بود» شرحیست بر سیر تحول پرویز، از کودکی توسریخور و تحقیر شده به هیولا، و همچنین صدیقه، از دختری کتکخور و در نقش کلفت خانواده به عجوزه. در رمان اخیر ما با برشهایی از زندگی دو شخصیت روبرو هستیم که مرحله به مرحله به چیز دیگری تبدیل میشوند. شگفت اینجاست با وجود چنین سوژهای، داستان بسیار شوخ و خواندنیست. ابداً عبوس نیست. خصوصا در دیالوگها بسیار طناز است. شخصیتپردازی و فضاپردازی فعال است و پویا. با وجود اینکه داستان از زاویه دید ضد قهرمان روایت میشود اما سرشار از زندگیست، علیالخصوص در مقاطع میانی زمان کرونولوژیکِ داستان که پرویز و صدیقه با دوستانشان، فاضل و آلبرت و مادلن و ادی وقت میگذرانند. در ادامهی این یادداشت سعی میکنم به دو شخصیت اصلی داستان یعنی پیرزن جوان (صدیقه) و من(پرویز) از منظر «شر» بپردازم.
۱٫ پرویز:
پرویز کوچکترین فرزند خانوادهای شش نفره است. ظاهرا دو خواهر و دو برادر، اما در واقع یک خواهر و برادر در مقابلِ (مقایسه با) خواهر و برادری دیگر: پرویز و صدیقه در مقابل آرش و منیژه. آرش و منیژه از نظر پدر و مادر خانواده، تصویری آرمانی از خیر هستند، مودب، درسخوان و آراسته. شری هم اگر هست به چشم پرویز نمیآید. اساسا پرویز به آنها کاری ندارد و تا پایان رمان راهی در ذهنیات و داستانی که تعریف میکند، ندارند. و همین الگو را در برخورد پرویز با کسانی که از او قویترند میتوان دید.
داستان با پسگردنی خوردن پرویز از «حشمتدراز» شروع میشود. و فلکشدنهای مکررش توسط آقای رحمانی (معلمش) که به بساط تفریح و شادی کلاس تبدیل شده است. توالی اکنونهای کودکیِ پرویز چنین است: فلک شدن، تحقیر شدن، پسگردنی خوردن. تا جایی که مورد عتاب فاضل قرار میگیرد و قرار میگذارند از معلمشان انتقام بگیرند. در واقع داستان از همینجا آغاز میشود (و همینطور دوستی پرویز و فاضل که نقشی اساسی در پیشبرد روایت دارد). پرویز برای نخستین بار در مقابل تحقیر شدن ایستادگی میکند. هرچند کار اصلی را دوستش فاضل انجام داده است و در نهایت پرویز شانه خالی میکند و دوستش را به معلمش میفروشد. آلن بدیو مفهوم شر را در گرو «سوژه شدن» می داند و این مفهوم را به تناسب این «شدن» متغیر می داند. از نظر فاضل شر کسیست که خیانت میکند. اگر از منظر اخلاق به مسالهی شر نظر کنیم هم به چنین بازنمودی خواهیم رسید. اما از نظر پرویز شر کسیست که دیگران را تحقیر میکند و ازینرو فاعلیتش در همین جهت است. پرویز شر را از خلال تجربهی زیستهی تاریکش میشناسد. روانکاوی هم چنین چیزی را تایید میکند. تحقیر و سرکوب نهایتِ شر است. از اینجا به بعد پرویز کم کم شروع به واکنش نشان دادن میکند تا اینکه از جایی به بعد -وقتی زورش به سوژههایش میچربد- کنشگر میشود. برای مثال در صحنهای شاخکهای خرچنگی را میشکند و او را در نهر رها میکند. آلبرت سرزنشش میکند که: «یه چیزی تو ذاتت هست که نمیذاره آدم بشی». سوال اینجاست که شر ذاتیست یا اکتسابی؟ او در نهایت به ماشین انتقام تبدیل میشود.
از نظر آرنت شر دیگر مساله ای شیطانی نیست. به نظر او بزرگ ترین شرها توسط هیچکس -انسان های تهی شده از شخصیت و هویت- انجام می شود. انسانهایی که توانایی اندیشدن را از دست دادهاند دیگر هیچ قدرتی برای تشخیص زشت از زیبا ندارند. آرنت چهره ی شرور را از هیولا به انسانی عادی تغییر داد و از شر انسانی سخن گفت. آدم هایی که بدون اندیشیدن فقط به وظیفه عمل می کنند. آرنت از ضرورتی میگوید که سازنده ی شر است. برای نمونه با بررسی فقر سعی در این دارد که بگوید چگونه ضرورت زنده ماندن میتواند موجب ارتکاب اعمال شرورانه شود. فقر یعنی حالت احتیاج دائم و میتواند فرد را زیر مهمیز بیامان ضرورت بکشاند. پرویز که تا دوران جوانیش لقب «آویزون» را یدک کشیده است ناگهان با موقعیتی مواجه میشود که در ازای فروختن رفیق همیشگیش به مال و منال قابل توجهی برسد. حال فردی که در تمام زندگیش تحقیر و تهدید شده، گذشتهاش تاریک است و دورنمای آیندهاش تاریکتر، و دلِ خوشی از هیچکس ندارد، نه خانواده نه مدرسه نه اجتماع نه دوستان، با موقعیتی مواجه میشود که میتواند برای همیشه نجاتش دهد، قیمتش این است باری دیگر به دوستش خیانت کند. خواهد توانست از هرکس خواست انتقام بگیرد، به شرطی که هر از گاهی در مقابل اربابش کرنشی کند و فلکهایش را به دیدهی منت بپذیرد. پرویز شک به خود راه نمیدهد. «موفقیت یک راه بیشتر ندارد». فکر و ارادهاش را بیش از پیش خاموش میکند و با دل خوش در این راه قدم میگذارد.
آنچه پیش از هر چیز با مراجعه به آرای آرنت اهمیت دارد این است که او شرور را تا سر حد یک هیولا بالا نمیبرد و نشان میدهد چگونه خشونت و اعمال شرورانه در قالب مسئولیت و تعهدی که به نظرِ مرتکب شوندهی اعمال شرورانه اخلاقیست به چیزی سهل، و فاجعه به چیزی معمول تبدیل میشود.
پس از آنکه پرویز آدرس فاضل را به اربابش لو میدهد، خبر میرسد که فاضل در تصادفی کشته شده است. پرویز هیچ به گمانش راه نمیدهد که مرگ فاضل چیزی بیش از تصادف، بلکه قتل است. اخلاق از نظر پرویز آن است که خود را از منجلاب پیرامونش نجات دهد و قدرتی به چنگ آورد که از دیگرانی که هر دم تحقیرش کردهاند بینیاز گردد و برتری خود را بر آنان ثابت کند. پرویز دیده است چطور همخونهایش یعنی آرش و منیژه به صرف موقعیت اجتماعی برترشان از هر کاری مبرا هستند و حق نیشخند زدن به همه چیز و همه کس را برای خود قائل هستند. پرویز حالا راهی یافته که میتواند به آنجا برسد و پس از آن او ماشینیست که فکر نمیکند، تنها عمل میکند. جز معلمش، دو همنوکرش، و حشمتدرازه همه را به ورطهی نابودی میکشاند، خواه با خیانت، خواه با بیاعتنایی.
علاوه بر فاضل که او را به عمل وامیدارد، دوستی با آلبرت هم نقش بسزایی در سیر تحول شخصیت پرویز دارد. آلبرت سعی دارد که پرویز را به اندیشیدن وادارد. پرویز بالفور نیاز به کنشگری را درمییابد چون در ضرورتی مدام سیر میکند. میترسد اما میپذیرد. جایی در مقابل معلمش میایستد، خصوصا چون میداند فاضل که از او قویتر است در این فعل همراهش است، اما ضرورت اندیشیدن را درنمییابد. نصیحتهای اخلاقی آلبرت را پس میزند. مسخرهاش میکند. حتی جایی بر او فائق میشود و آلبرت را هم وادار به شراکت در عمل شرورانهاش میکند (دزدیدن مرغابیهای دیگران برای سور و ساط جشن دیپلمشان). در بخشی از رمان وقتی به کتابخانه میروند آلبرت به پرویز کتاب «دل تاریکی» جوزف کنراد را پیشنهاد میدهد، امید آنکه پرویز هم چون مارلو تاریکی را ببیند اما بینا شود. سادهانگارانه است اگر فکر کنیم با خواندن تنها همین کتاب زندگی پرویز متحول میشد و تمام عقدهها و گرههای درونیش را به دست فراموشی میسپرد، اما پس زدنش نشانی از ارادهای ناخودآگاه به امتناع از ارزشهای عقلگرایانهی آلبرت است. به یاد بیاوریم که آلبرت هم دچار شر طبیعیست. لکنت زبان دارد و ازین بابت مدام مورد تمسخر واقع میشود. شاید حتی بیش از پرویز اما سرنوشت متفاوتی دارند. عملِ بیاندیشه شر مطلق است.
همانطور که پیشتر ذکر شد، داستان با فلک شدن پرویز توسط معلمش آقای رحمانی شروع میشود. بعد فاضل پرویز را کناری میکشد و از او میپرسد چرا میگذارد رحمانی چوبش بزند؟ آقایش را نمیگوید که باعث تعجب پرویز میشود. پرویز سکوت میکند. نمیداند چه جوابی بدهد. فاضل میپرسد: «نکنه خوشت میاد، ها؟» پرویز دستپاچه جواب میدهد: «مگر کسی هم هست از کتک خوردن خوشش بیاد؟» فاضل میگوید: «آره بعضیها خوششون میاد. تو که از اونها نیستی، ها؟» فاضل میگوید: «نه نیستم.» و در انتهای داستان وقتی که آقای رحمانی که حالا اربابش شده است و تمام زندگی تازهاش را از او دارد، به مجازات خطایی که ازش سر زده، و به یاد دوران مدرسه فلکش میکند، وقتی کتک خوردنش تمام میشود رحمانی ازش میپرسد: «چطور بود رفیق؟ اذیت که نشدی؟» پرویز جواب میدهد: «واقعا که استادی فقط برازندهی نام شماست و بس». و وقتی گشاد گشاد خارج میشود، در دل به درایت و ذکاوت رحمانی آفرین میگوید. این طنز تلخ ماجراست و آیینهای تمامنما از انسانی که حالا پرویز است.
۲٫ صدیقه:
اگر کتاب را از کلمات روی جلدش آغاز کنیم با پارادوکسِ «پیرزن جوان» مواجه میشویم. تا جایی که به حضور صدیقه مربوط است، داستان در ساختار و بافتارش در حال تولید پارادوکس است. او بسیار مهربان و فداکار است اما جز ادی (سگِ آلبرت و مادلن) و تا حدودی پدر خانواده (که او هم در کتک زدنش کم نمیگذارد) کسی دوستش ندارد. از نام رمان چنین برمیآید داستانی در مورد صدیقه باشد اما پرویز شخصیت اصلیست. درواقع داستان پرویز عموما در آشکارگی سیر میکند. کمتر چیزی پنهان میماند. حتی دلیل اصلی هیولا شدن پرویز را از زبان آلبرت میشنویم که در مورد دختر جوانی به نام ژینوس که منشی پرویز است از او میخواهد تحقیرش نکند چون ژینوس کمسال است و اگر زیاد توسری بخورد دیگر هیچوقت آدم نمیشود (اتفاقی که برای پرویز افتاد). اما بیراه نیست اگر بگوییم همانطور که از نام داستان برمیآید، صدیقه شخصت اصلی داستان است، گو اینکه حجم بیشتر داستان به نقل زندگی پرویز میپردازد. در نهایت صدیقه به عجوزهای تبدیل میشود که با جارویی در آغوشش در زیرزمین تاریکی بیصدا جان میدهد. صدیقه نازیباست. دچار شر طبیعی و فیزیکیست. از همینرو کسی دوستش ندارد و مهری بیش از کلفت خانواده دریافت نمیکند. زندگی میکند و مهر میورزد گو اینکه به کتک خوردن عادت دارد. همچون آرش و منیژه درسخوان نیست گو اینکه کسی هم به درسخوان نبودنش اهمیتی نمیدهد. اما عجوزه نیست. هنوز شرور نیست. پرویز و صدیقه چارهای ندارند جز اینکه گروه بهحاشیهراندهها و مطرودین را تشکیل دهند. صدیقه تمام محبتش را نثار پرویز میکند و او را دوست دارد. اگر شبها داستان «وروره جادو» را برای پرویزِ خردسال تعریف میکند (که باعث شبادراریش میشود) از روی بدخواهی نیست، عوضش پیش از آنکه صبح شود شلوار خیسش را میشوید و روی بند پهن میکند تا خشک شود و کسی نفهمد. اصولا رابطهی صدیقه با پرویز دارای چنین مناسبات پارادوکسیکالی است. نکتهی باریک این رابطه انفعال صدیقه است. او از مسیری که پرویز طی میکند آگاه است اما کاری نمیکند. ازینرو در شکلگیری هیولایی که با خشکاندن باریکهی دلخوشیاش گام به گام منزویتر و منفعلترش میکند، تقصیر دارد. در واقع این داستان، داستان انفعال صدیقه، در قبال برادرش پرویز است.
آرنت با پرداختن به دادگاه آیشمن سعی دارد نوع جدیدی از جنایتکاران را معرفی کند. جنایتکارانی که چون پرویز یا رحمانی نیستند. آرنت سعی دارد بگوید: گاه انسان شرور کاری نمیکند، او منفعلانه چیزهایی را می پذیرد، یا در قبال آنها کاری نمیکند. بنابراین حتی انفعال میتواند نوعی شر محسوب شود، شری که آشکارگیِ شرارتهای فاعلی را ندارد. سکوت نمودی ندارد. کسی را از این بابت مجازات نمیکنند. صدیقه از اینرو شرور است. پرویز تمام دلخوشیهایش را میگیرد. باعث نابودی پدرش و ادی (که تنها کسانی هستند که به صدیقه محبت میکنند) میشود. خانهاش را از زیر پایش در میآورد گو اینکه او را نمیراند، و تا آخرین دم کنارش میماند. در واقع میتوان گفت چیزی که پرویز به آن تبدیل شده است صدیقه را به عجوزه تبدیل میکند. در پایان باید اضافه کنم که با وجود تلاشی که متن برای درک پرویز و وجههی انسانیش میکند، اما ابداً قصدش تطهیر شر یا به اصطلاحی امروزیتر، سفیدشوییِ چهرهی شرور نیست. پرویز هم انسانیست، اما از جنمی دیگر. قلمی باید باشد که داستان پر از رنجش را روایت کند و به نقاط تاریک و نادیدهی زندگیش نور بتاباند. صمد طاهری در رمان اخیر و «برگ هیچ درختی» به خوبی از پس اینکار بر آمده است و آثار قابل توجهی از زاویهی دید «دیگری» ارائه داده است که میتوان بوضوح خود را در آن دید. کافیست امتحانش کرد.