سه شعر از کیوان ملکی
شعر اول:
پس می زنم پس از تو را
که تحریف می شوی
من از خودم فراموش می کنم
همین طور که تاکسی می رود
و زیاد هم طول نمی کشد
که با کی آمده بودم
چقدر می شود با ریه های پر سر کرد؟
من تنها می توانستم یک بار عاشق تو باشم
و بازدم چیزی طبیعی ست.
شعر دوم:
که طرز، آفرینش توست
و تو آغوش بی طرف
رفتار هر استوانه ای هنوز
مرز میان چند شکل افتاده روی هم
هم تاسیده از شهر های جا به جا
هم آورده تا سرزمین خانه ام
یک لحظه تا می کنی
ایستاده م روبروی تو
یا گردن من از موی تو هم شکسته تر است
شعر سوم:
به درون می کوبی دری را
که درد می کند
انگار رو به نهایتی دارم
که به در می پیچم
به صبحانه ای برای نشستن میان دو مترسک
و اتفاقن
سرم درد می کرد برای خوردن مزرعه
کلمات چیزی از شعر پنهان می کنند