شعری از آزاد احمد اسود ترجمه: م.ساماڵ احمدی

آزاد احمد اسود

مترجم: م.ساماڵ احمدی

 

متولد ۱۹۶۰- کرکوک

از دانشگاه سالفورد بریتانیا دانشنامه‌ی کار‌شناسی ارشد در رشته‌ی ادبیات تطبیقی دریافت کرده‌ است و پایاننامه‌اش را در مورد ترجمه‌ نوشته‌ است.

سال ۱۹۸۹ مجموعه‌ شعری به‌ نام (بوی این خاک می‌دهی) به‌ زبان کوردی منتشر نموده‌ است.

 

به‌ سرباز کشته‌ شده‌ی رامبو می‌ماند

از راه خیالی میانبر

به‌ چند لحظه‌ پیش از حادثه‌ برمی‌گردم

کودکی با پره‌ی دولفین، از میان صندوقچه‌ای جادوئی

برمی‌جهد و می‌درخشد

بسان نوزاد شامپانزه‌ای به‌ دور خود می‌چرخد

ملخ در بطری می‌اندازد

و با آن نی‌لبک می‌نوازد

سیگار روشن بر نیش عقرب می‌زند

از پایه‌ی میز شمشیری star wars مانند می‌سازد

و در نوراش صیقل می‌دهد

الک‌دولک بر شانه‌های پیرمردی کهنه‌فروش می‌کوبد

بر زنگ درب خانه‌ها می‌زند و فرار می‌کند…

 

پروانه‌ای بر لنز دوربین نشته‌ است

سرتاسر خیابان سنگ قبر است؛

یک دسته‌ باشه‌ی بزرگ، در ارتفاع کم، بر روی آن دور می‌زنند

و با چنگالهای خمیده‌اشان، مار جادوگران را می‌گیرند

گلهای بزرگی بر آنجا خمیده‌اند؛ سر انسان را می‌بلعند

در ازدحام آن کلیپ سیاه و سفید؛ کودکی رنگین

همچون دخترک پالتو قرمزی در فیلم (لیست شیندلر)

آنسان که‌‌ اسبی رام کند

یا بر پوزه‌ی فیلی بالا رود

یا اینکه‌ ماری در زیر رانها و تهیگاه‌اش چنبر زده‌ باشد

بسان فلامینگو بر یک پای می‌ایستد و بال می‌زند

و منقار بر زخم مگس زده‌ی گودزیلا می‌کوبد…

 

این پلی‌ستیشن نیست

دم دایناسور است که‌ به‌ دنبال‌اش می‌کشد؛ برمی‌گردد و به‌ سوی‌ات حمله‌ور می‌شود

دندان شیطان است؛ گردن فراز می‌کند و به‌ روی‌ات می‌خروشد

نفس گرم و سبیل خشن شیر است؛ بر چهره‌ات می‌مالد و می‌غرد…

 

 

به‌ ناگاه بال بال زدن هزاران بوف‌ کور

از زیر پای‌اش برمی‌خیزند

غرش بی‌کی‌سی؛ سریعتر از زبان مارمولک

فرشته‌های فرود آمده‌ در خیابان را فراری می‌دهد…

 

یک موزیک دراماتیک، فریاد گیاه له‌شده‌ در زیر پا

سایه‌ی سریع کلاغی در گندمزار

زوزه‌ی هزاران انسان گرگ‌ آسای، بوی خاک خون‌افشان شده‌

زندگی در کنار جنگ، دوازده‌ سال کوتاه…

 

یک پر خونین بر لنز دوربین می‌چسپد

و بعد از آن فرشته‌ای نوزاد سقوط می‌کند

هالیلویا

به‌ سرباز کشته‌ شده‌ی رامبو می‌ماند

در طرف چپ سینه‌اش، سوراخی قرمز

به‌ کودک مو طلائی اورهان ولی می‌ماند

لب‌اش بوی دریا می‌دهد

هالیلویا

مریم هاله‌ی دور سراش را

به‌ زیر پای تندیس شکسته‌ی “گه‌رمیان” ۱۲ ساله‌ می‌اندازد؛

نور تیر خورده‌ی میان قرن بیست و قرن بیست و یک

در میان انگشتان گره‌ خورده‌اش؛ پروانه‌ی خشک زده است.

روی لنز دوربین؛ تارهای عنکبوت…

 

آیا مرگ یک کشتی سندباد مانند پر از طغیان است؟

یا به‌ گفته‌ی جان دمو: یک دسته‌ پرنده‌ی خندان است

در زیر خورشیدی بنفش، منتظر یک ناجی…

 

کشتی کاغذی‌ات را به‌ میان اقیانوس بیانداز

و به‌ جهان پشت سرات نگاه مکن

آسیا، ماده‌ خوکی گرد گرفته‌ است؛

بازاش کن و سوراخهای گورات را با آن بپوشان.

نقشه‌ی وطن، هر چهار سوی‌اش مشرق است

از آن بادبادکی بساز و رهای‌اش کن در طوفان

کوردوکراتها را لخت، تنها با بیجامه‌ای تصویر کن؛

بسان هزارپا، که‌ از پس‌اشان لزج بماند

چنان لگدی بزن بر کره‌ی زمین

که‌ پاره‌ کنی میان رانهای گندیده‌ی وطن را.

 

اشتراک گذاری: