شعری از رزگار عمر / ترجمه: خالد بایزیدی
«نظم نوین جهانی»
زندگی پائیری
بسیارچرکین وبی حیاست
ازمن قهرمکن…
که به جای خرده نان
شیراندوه وغم
به خوردکودکم می دهم
اینکه تقصیرمن نیست
گل ام!
چه بسیارگشتم
کوچه وخیابان وبازارهای آدم فروشان
اماهیچ چیز
برای تغذیه ی کودکم نیافتم
برای شستن سروصورت این زندگی
حتی لیوانی ازاشکهایم رانیز
نتوانستم بخرم
تعجب نکن؟!
که قادرنخواهم بود
چیزی بخرم
نظم نوین است
گل ام!
برروی مژه بن بست درست می کنند
دراین رویای بی محتوا وخاکستری
صاحب رویا هایم هستم
گاه که می خواهند:
رویاهای دیگر رابه اجبار
به خواب هایم تحمیل کنند
درین اندیشه اند
شیشه ای ازعمرم را
خریداری کنند
چون روز روشن عیان است
قطره قطره ی عرق جبین من است
که ازلبهایشان می چکد
می گویمت:
اسیردست ترس نشوی
که خریدارمی خندد
صدای زنجیردست وپامی آید
نظم نوین است
گل ام!
بوی سیم وزرآنان
ازگلدان استخوان های مامی روید
که شعرعقیم شعرفروشان
ازآبرو وحیثیت یاغی می شود
درقافیه ی شعرشان رقص کوردی جاری است
درتق تق کفش هایشان
صدای بورژوازی راخواهی شنید
برای چه درخانه ی شرف
به دنبال جای پای اندیشه می گردی؟
می گویمت:
تعجب نکن
شعرهای ما
قبل ازاینکه برروی کاغذ نوشته شوند
جوهرشان قاچاق می شود
نظم نوین است
گل ام!
لب شاعران نان
بازنجیرآزادی آنان
دوخته می شود