شعر «رقص منحنی» از احمد بیرانوند
رقص منحنی
رقص من از
تنم پر بود
شبیه پیچ و تاب زن
که عربی میرقص
که عربی میرقصید.
لبت از «بگذار روی لبم»
بلبلی بود
که بو
که بو
س س س ه
میزد
سه میزد
دو و چهار بود
مضراب تنش توی رقص عربی.
ورق ورق
میان دو پایت کتاب
میان سینهات کتاب
این همه خط نانوشته از وسط
چقدر نیمه
دوستتتر دارم
ای کمر لرزیده میان دامن
ای چشم
ای ناف گریخته از پایین
ای موج منحنی
شنها از تو روان توی تن
که بلغزند روی پوست
از پوست به پیرهن.
چقدر پیچیدهام توی تو
تو در توی تو
از تو در
توو
چیزی نمانده
که من ندانم
چقدر منحنی از تن تو نمانده
که من نکشیدهام.
سر خوردهام میان هر چه زاویه
گوشه گیر تو بودم از اول
که توی کنج تو بلرزم
مثلِ
تک برگ
تک درخت
تک تپهی دشت
حالا تو شدهای فرصت لرزیدن
زیدن.