نصیحت به شاعران جوان: مصاحبه با شارون اولدز (قسمت اول)
ترجمه: سید مصطفی جهانبخت
شارون اولدز (Sharon Olds) (متولد ۱۹ نوامبر ۱۹۴۲)، شاعری آمریکایی است. وی تا کنون دریافت کننده جایزه های زیادی از جمله جایزه پولیتزر شعر در سال ۲۰۱۳، جایزه انجمن منتقدان ملی کتاب (آمریکا) در سال ۱۹۸۴، و جایزه نخستین دوره کانون شعر سانفرانسیسکو در سال ۱۹۸۰ بوده است. اولدز در حال حاضر نویسندگی خلاق را در دانشگاه نیویورک تدریس می کند.
مایکل لاسکی (Michael Laskey) شاعر، سردبیر، و معلمی با تجربه ی سال ها ترویج شعر معاصر است. او در سال ۱۹۸۹ جشنواره شعر بین المللی ئولبره (Aldeburgh، شهری ساحلی در انگلستان) را تاسیس کرد و دهه ی اول این جشنواره را هدایت نمود. لاسکی در سال ۲۰۰۸ از سمت دبیر جشنواره کناره گیری کرد، اما همچنان با این جشنواره به عنوان مشاور افتخاری در ارتباط است. وی همچنین مجله شعر اسمیتز نول (Smiths Knoll) را با روی بلکمن (Roy Blackman) در سال ۱۹۹۱ منتشر نمود و پس از مرگ روی در سال ۲۰۰۲، تا نوامبر سال ۲۰۱۲، که آخرین شماره این مجله بود، با جوآنا کاتس (Joanna Cutts) به طور مشترک مجله را منتشر کرد.
مایکل لاسکی: اولین خاطره شعری شما چیست؟
شارون اولدز: هنگامی که هشت ساله بودم، از ما خواسته شد تا شعر بگوییم و بعد از اینکه شعر خودم را تحویل دادم، معلم مرا به جلو کلاس فراخواند که البته تجربه غیرمعمولی برای من نبود. خانم معلم پرسید: «این شعر را شما نوشتی؟» و من جواب دادم: «بله.» مجدد پرسید: «خودت نوشتی؟» من گفتم: « بله، شما می تونید ببینید»، و به دستخطم اشاره کردم. آن شعر چیزی شبیه به این بود: «هیچ باد و هیچ بارانی و نه اندوه و نه تاریکی شب می تواند فلان و بهمان را از پایان سریع دورهای بازی از پیش تعیین شده متوقف کند. چیزی است که در پستخانه می گویند. شعر عاشقانه ای است برای تحویل دهنده بسته های پستی.»
لاسکی: چه کسی آن را سروده بود؟
اولدز: نمی دانم. اما پیدایش می کنم. این زمانی بود که یاد گرفتم برای نوشتن شعر، باید شعر را بسازید. شما نمی توانید آنچه دیگری ساخته را فقط بنویسید. این اولین خاطره ای است که به ذهنم رسید.
لاسکی: کدام شاعران را دوست داشتید- البته به غیر از مردی که در اداره پست بود؟
اولدز: می توانم بگویم که مزامیر داوود نخستین تاثیرات را برای خوب نوشتن بر من داشت و برای بد نوشتن، سرودهای مذهبی بودند؛ چهار ضربی ها، رباعیات و آن فرم های شعری. در دبیرستان به اودن (Auden)، ئی. ئی. کامینگز (E. E. Cummings) و ویتمن (Whitman) علاقه داشتم؛ و به شکسپیر (Shakespeare)، همیشه!
لاسکی: بعد از آن چه بر سر شعر شما آمد؟
اولدز: خب، من در دبیرستان و دانشکده داستان می نوشتم.
لاسکی: پس فکر می کنید بیشتر نویسنده داستان بودید؟
اولدز: عاشق نوشتن بودم. عاشق نوشتن بودم و داستان ها و شعرهایی نیز نوشتم. اما هنگامی که به نیویورک نقل مکان کردم، متوجه شدم که با اشتباه کردن چندان راحت نیستم. من با فرشتگان و شیاطینی که (اگر ایمانتان به اندازه کافی قوی بود) باور داشتید که در اتاق با شما هستند، نوشتن را انجام می دادم. به اندازه کافی داستان نوشته بودم. می دانید که وقتی مدت زیادی چیزی برای گفتن به کسی دارید و هرگز نمی توانید آن را روبرویش بگویید؛ یکباره جایی برای صحبت کردن پیدا می شود.
لاسکی: اما شما این اشعار را به این اشخاص نمی دهید؟
اولدز: نه!
لاسکی: شما آنها را برای خودتان نگه داشتید؟
اولدز: من جرات تصور اینکه می توانم به عنوان یک نویسنده زندگی کنم را نداشتم. اما به عقب که نگاه می کنم و از خودم می پرسم که آیا همیشه و برای مدتی طولانی برای دیگران چیزی برای گفتن داشته ام؟ بله.
لاسکی: بنابراین، اولین همکاران شما…
اولدز: زمانی که هیو سیدمن (Hugh Seidman) شاعر را دیدم در دانشکده تحصیلات تکمیلی در نیویورک بودم و با هم دوست شدیم. شعر او به نظرم رمزآلود بود. بعد کمی جورج آپن (George Oppen) خواندم و پس از آن مجله کاترپیلار (Caterpillar) و سپس کلایتون اشلمن (Clayton Eshleman) و گری اسنایدر (Gary Snyder) بودند.
لاسکی: گری اسنایدر را هم ملاقات کردید؟
اولدز: نه!
لاسکی: در مجله کاترپیلار آثارش چاپ می شد؟
اولدز: بله. پس از آن برای من بسیار روشن شد که هیو و دیگران شاعرانی واقعی بودند. اما فقط یک سال بعد متوجه شدم که همه آنها «مرد» بودند. سپس دیگران اضافه شدند و پس از آن شروع به نوشتن چیزهای خودم کردم ـــ بیشتر، شعرهای عاشقانه.
بعد ازدواج کردم. باردار شدم. اولین فرزندم در سال ۱۹۶۹ متولد شد. در سال ۱۹۶۸ جنبش زنان در نیویورک ـــ به ویژه در میان بسیاری از زنانی که می شناختم ــ خیلی فعال بود. این جاه طلبی قوی برای ورود به بورژوازی را داشتم البته اگر می توانستم. هیچ وقت رادیکال نبودم. اما به یاد دارم که درک می کردم که هرگز نپرسیده بودم که چرا مردان همه کارهای مهم را در دست دارند. تکان دهنده بود ــ خب، من بیست ساله بودم! هرگز فکر نکرده بودم که «وای، راننده اتوبوس زن کجاست؟» ــ بنابراین موضوع چیز دیگری بود: این که چه احساسی دارد که در دنیا زن باشی.
لاسکی: در مورد نوشتن واقعی اشعار چطور؟ راه شما تغییر کرد؟
اولدز: یک تغییر وجود داشت، در یک نقطه. من همیشه شعر را در خطوط متداول شعری نوشته ام، و تا پنجاه و پنج سالگی نمی دانستم که مهارت من هنر سرودهای مذهبی ای است که با سر دادن آنها بزرگ شده ام. به شیوه ای می نوشتم که برایم احساس راحتی داشت، با این تفاوت که باید تا آخر خط بر آن مسلط می ماندم.
لاسکی: پس شباهتی به سرودهای مذهبی نداشت؟
اولدز: درست است. اما نمی دانم که چرا این کار را انجام می دادم ــ تلاش برای تقلید از چیزی که می خواهد زنده باشد، که برای من بی پایان نبود. چیزی که دوست داشتم آن عبارات کوچک مانند «از»، «و» و «برای» در پایان خطوط می آمدند و مثل جوانه های نوک شاخه ها بودند، و «اسم» هایی که در حاشیه سمت چپ قرار داشتند و مثل تنه درخت بودند. این چیزها را دوست داشتم. یک بچه بداخلاق و لوس در من بود که دوست داشت در انجام کارها راه خود را برود، با دانستن اینکه قرار است از راه دیگری انجامش دهم. بگذارید دیگران از راه دیگری انجامش دهند. آنها به خاطر اینکه من از طریق دیگری انجامش داده ام که قرار نیست مرا بکشند و یا مرا در آتش ابدی بیاندازند. هان!
بسیاری از شاعرانی که می شناسم کوششی اند. شعر آنها کوششی است. دفتر یادداشت دارند. من این کار را نمی کنم. همه اش در یک لحظه است. در حال حاضر، تغییری که برای من اتفاق افتاد این بود که، برای نخستین بار در ده سال، من در یک لحظه می نوشتم و بازنویسی نمی کردم.
لاسکی: شما به هیچ وجه بازنویسی نمی کردید؟
اولدز: نه، می ترسیدم خودم را سانسور کنم. هرگز فکر نمی کردم که به نقطه ای برسم که اشعاری بنویسم که تمایل به ارسال آن به سراسر جهان داشته باشم. اما از نظر شرافت خانوادگی، برایم روشن بود که این اشعار نمی توانند به دنیای بیرون عرضه شوند. در دوره ای تلاش کردم تا به نامی مستعار فکر کنم، به طوری که آن شعرها بتوانند در جهان آزادانه بگردند و بخت خود را بیازمایند. بعد متوجه شدم که من هم می خواستم با آنها بیرون بروم. در مورد سانسور خودم کمتر نگران شدم و به این نتیجه رسیدم که فقط اولین پیش نویس هایی را که به اندازه کافی خوب بودند را بازنویسی نکنم. سرعتم کم شد.
شما چکنویس اول، خودکار بیک، دفترچه های شاپ رایت و برگه های خط دار را باید می دیدید. من شروع به نوشتن و کنار گذاشتن نوشته ها کردم، بعد زیر و رویشان می کردم تا کلمه درست را جایگزین کنم، با تعادلی ظریف و با شتابی حرکت می کردم که از کار خودم لذت ببرم، اجازه نمی دادم واژه ای اشتباه اظهار وجود کند. چرا که بعد از آن، موسیقی آن واژه، کلمات دیگری را می طلبید که هم آهنگ اش باشند.
لاسکی: کلمات اشتباه، شعر را به بیراهه می برند؟
اولدز: شعر را به سوی دیگری می برند. احتمالا بیست یا سی سال به همین صورت می نوشتم اما تا سطحی تنزل اش دادم که البته شتاب اش آهسته نیست.
لاسکی : زبان آن؟
اولدز : نمی خواهم «چرت و پرت» گفته باشم. من عاشق کلمات عجیب و غریب هستم. خیلی وقت پیش آنها را استفاده نمی کردم، چرا که می خواستم مخاطبم افرادی باشند که هرگز به دانشگاه و یا حتی دبیرستان هم نرفته اند. نمی خواستم آنها به شعرم نگاه کنند و اگر کلمه ای عجیب و غریب در خط اول وجود داشت، آن را به گوشه ای از اتاق پرت کنند؛ البته خودم هم شاید در همان موقعیت همان کار را می کردم. اما پس از آن به عشقم برای کلمات عجیب و غریب تن در دادم. افسونی در آن بود، شاید حتی به معنای واقعی کلمه اش یک افسون بود، مثل خوش اقبالی ی عجیب و غریبی.
قبل از اینکه نسخه خطی را به ویراستارم بدهم، «دوره ای سطحی» بر آن دارم. بنابراین از طریق نمونه ستونی و صفحه بندی نشده مطالب چاپی، چکنویس و یا هر آنچه که اسمش هست، دور کلماتی که بیش از یک، دو یا سه بار تکرار شده خط می کشم. تمام دستنویس را مرور می کنم. عاشق این قسمت از جمع و جور کردن کتاب هستم. منظورم تکمیل کتاب است. هر شعری تا آنجا که به من مربوط است به اندازه کافی ویرایش می شود. اما پس از آن در مورد این کلمات، هر نمونه ای که بیشتر استفاده شده را نگاه می کنم و بررسی می کنم که آیا تغییرش پسندیده است. بسیاری از آنها تغییر نخواهند کرد. برخی از آنها را عوض می کنم و در چاپ بعدی آنها را تغییر می دهم، چرا که آشکار است که کسی کار ادبی انجام داده که از کلمات بسیار پیش پا افتاده استفاده نکند.