روشنایی در تاریکیِ برف
نقد و بررسی شعری از حسن عالیزاده
یاداشتی از حسن ملایی
سورمه میداند عشق یعنی چه.
سورمه گفت: آیدین این کلاغها چه میگویند.
گفتم: سال سال کلاغهاست شهر را فتح کردهاند
و میخوانند برف …برف…برف.
سمفونی مردگان نوشتهی عباس معروفی
حسن عالیزاده متولد ۱۶ تیرماه 1326 در مشهد، شاعری است که هرچند در طی این سالها کمتر به انتشار آثارش تمایل داشته، بااینهمه در محافل ادبی، هنری و شاعری شناختهشده است. او با شعرهایش در کتاب «روزنامهی تبعید» و «دوچرخهی آبی» نشان داده است که شاعری توانا در موجز سرودن است. کلمه برای او فقط و فقط نشاندهندهی یک ما به ازای خارجی نیست بلکه کلمه برای او همچون نتهای موسیقی است و او این نتها را در کل شعرش با خستی علاقهمند به شعری ناب و خالص – در راستای روایت داستانی شعر – میچیند.
در اینجا یکی از شعرهای دفتر شعر «روزنامهی تبعید» را مورد مداقه قرار میدهیم و نشان خواهیم داد که این شعر، شعری علیه ملال و روزمرگی، نبودن عشق واقعی و تقابل عشق رؤیایی و ازدسترفتهی گذشته در برابر روزمرهگی در زندگی جاری است.
متن شعر را در ذیل آمده است:
تاریک بود چون برف
رؤیای آن زنی که به یادش نبود هیچ.
پس زد ملافه را که خیس عرق بود
دستی که در هوا معلق بود
ترسید و روشن شد
از ناگهان اتاق.
چرخید و دست حایل چشمان نیمباز کرد
خاموشکن چراغ را
خواب بدی دیدم
خواب بدی نبود
هرچند تاریک بود
چون برف.
یک صندلی
سیاه
به مهتابی
قد میکشید
یا آب میرفت
دور خودش که میچرخید
و شانههای لخت زنی
چون برف
تاریک.
خاموش شد چراغ.
شهری سفید
از ناگهان ور آمده از تاریکی.
«یککم عزیز من کنار بکش لطفاً
گرما کلافهام میکند»
گرما کلافهاش که نمیکرد هیچ
امنیتی داشت
اما
هی روی هم میافتادند
و یا میافتند
از زور خستگی.
تاریک بود چون برف
رؤیای آن زنی که به یادش نبود هیچ.
شاعر با دو سطر ابتدایی شعرش، شما را به جهان شعری خود – به این صورت زیر – دعوت میکند:
تاریک بود چون برف
رؤیای آن زنی که به یادش نبود هیچ.
شاعر با کلمهی تاریک متناظر با (سیاهی) در برابر برف متناظر با (سفیدی) علاوه بر اینکه آشناییزدایی کرده است (یعنی رنگ سیاه و تاریکی را به برف بخشیده است) تضادی را هم ایجاد کرده که این تضاد در سطر بعدی – و در ادامهی نقد خواهیم دید که در تمام سطور شعر- رسوخ کرده و نشان از دوپارگی راوی و اعتراضی به این دو شقگی و دو پارگیست. تضادی که – همچون راوی داستان بوف کور صادق هدایت – روح شاعر را میخورد و میخراشد.
در سطر دوم هم این تضاد مابین کلمهی «رؤیا» و عبارت «یادش نبود هیچ» رسوخ کرده است و حس میشود. چرا که رؤیا امری است که در ذهن و یاد آدمی ساختهوپرداخته میشود و در اینجا هم رؤیایی که در ذهن راوی شعر ساخته و پدیدار میگردد، در برابر «که به یادش نبود هیچ» قرار دادهشده است.
در سطور زیر از شعر هم این تضاد را سروده است
… / گرما کلافهام میکند. / گرما کلافهاش که نمیکرد هیچ / امنیتی داشت
لذا در تمام سطور شعر، این تضاد روحی، روانی و ذهنی راوی شعر هویداست، هستی و نیستی، بودن و نبودن و تقابل این امور در زندگی راوی شعر، به صورتی موجز و غیرمستقیم به چالش و سؤال کشیده شده، خواب راحت را از او گرفته و موجب ساز سرودن این شعر گردیده است.
در ادامهی دو سطر اول میخوانیم:
پس زد ملافه را که خیس عرق بود
دستی که در هوا معلق بود
ترسید و روشن شد
از ناگهان اتاق.
دستی که در هوا معلق بود، میتواند دست راوی شعر باشد، دست او «از ناگهان اتاق» روشن میشود. این سطر قدرت عالیزاده را در سرودن شعری موجز نشان میدهد چرا که از طرفی روایت تصویری شعر از دست نرفته است و از طرف دیگر با ظرافتی شاعرانه، امر و حادثهای شاعرانه را نقش کرده و آشناییزدایی بهجایی کرده است، دستی که در هوا معلق است، ترسیده است و از ناگهان روشنشده است.
بنابراین تا به اینجای شعر ما با شعری طرف هستیم که روایت داستانی دارد. راوی شعر رؤیا و خوابی میبیند که برایش خواب بد بوده و خوشیمن نیست و او را به یاد زنی با شانههای لخت میاندازد و از طرفی در بستر خود با زن زندگیاش روزگار را میگذراند. حسن عالیزاده در این شعر و در بیشتر اشعار خود روایت داستانی دارد حال گاهی اوقات این روایت داستانی خطی (آغاز تا پایان)، گاهی مشوش و سیال ذهنی و گاهی هم دایرهوار (که در این شعر دایرهوار است) است و این نشان از آن دارد که روایت در اشعار حسن عالیزاده حرف اول را میزند. او در این شعر، ما را به شعری تغزلی و عاشقانه دعوت میکند با تکرار دو سطر ابتدایی شعر در انتهای شعر علاوه بر اینکه با تکرار امر و اندوهی را تأکید میکند از لحاظ فرمی هم به دایرهوارگی و مینیاتور بودن و تقدیس هنر مینیاتوری ایرانی که در کلیت نقاشی، دایره موردتوجه است، مورداستفاده قرارگرفته است.
چرخید و دست حایل چشمان نیمباز کرد
“خاموشکن چراغ را
خواب بدی دیدم “
خواب بدی نبود
هرچند تاریک بود
چون برف.
اینکه خواب او تاریک بوده چون برف، نمایانگر این است که در این شعر، برف ثقل و اساس شعر را تشکیل میدهد فلذا ما را بر آن میدارد که به نمادها و نشانههای برف توجه خاصی داشته باشیم.
نمادگرایی در ادبیات استفاده از نمادها برای استنتاج معانی عمیقتر است. نویسندگان ممکن است از کلمات برای ایجاد تصویر ذهنی در ذهن خواننده استفاده کنند. یک شیء «مخفف» چیزی غیر از معنای تحتاللفظی آن است. نمادها، استعارهها و تشبیهها انواع زبان مجازی هستند که در پشت هدف آن استفاده میشوند. سمبولیسم اغلب برای تصویر کردن معنای عمیقتر و آنچه نویسنده سعی در بیان آن دارد استفاده میشود.*
نماد اغلب یک شیء مادی است که چیزی غیرمادی را نشان میدهد. یک نویسنده ممکن است از شخصیتهای پیچیده برای نماد طبیعت انسان استفاده کند. نمونه بارز این موضوع ارباب مگسها اثر ویلیام گلدینگ است. جزیره (در رمان سالار مگسها) یک عالم کوچک از جهان است. *
برف نماد چیزهای زیادی است. برای شارلوت برونته در جین ایر، این خلوص و یک فرار است. از طرفی در «نقاب مرگ سرخ» ادگار آلنپو، مرگ و رنج است. در جین ایر برونته، پوشش سفیدبرفی برای جدا کردن جین جوان از بقیه خانواده رید مبتذل و بیرحم است. حذف جین از مبارزه با گلوله برفی تجربهای دردناک است، اما تجربهای که به او احساس برتری میدهد. *
در این شعر برف همچون اسطورهی باد، هم نماد روشنی و زندگی و هم نماد تاریکی و مرگ است:
بهعنوانمثال، امیلی دیکنسون، برف را بهعنوان نیرویی رهاییبخش میبیند که امیدی را برای افراد معمولی ناامید به ارمغان میآورد. شعر او، «از غربالهای سربی غربال میشود»، برف را بهعنوان نوعی مکاشفه معنوی به تصویر میکشد. او مینویسد: «ما را از شناسایی قبر نجات میدهد»، یعنی برف زخمهای زمین را پنهان میکند و آنها را پانسمان میکند که گویی برای التیام است؛ اما با پیشرفت بشریت، درک ما از این سؤال تغییر میکند.
و یا همینگوی در «وداع با اسلحه» جنگل را با شفافیت خالص سفید برف پوشانده است. برف صلحی فراگیر را برای جهان به ارمغان میآورد. این تصویر در تضاد زیادی با وضعیت خشن و مشکوک اخلاقی جهان در زمان رمان است. این بهعنوان نمادی قدرتمند برای مهلت کوتاه شخصیتها از دنیای بیرون عمل میکند. آرامش آنقدر زیاد است که معشوقه هنری، کاترین، از میان برفها سفر میکند تا با او وقت بگذراند و «آن را در اطراف خود احساس کند.»*
از طرف دیگر:
برف اغلب بهعنوان نماد در ادبیات استفاده میشود. یک ژانر کامل از «شعر برفی» وجود دارد که بر نمادهای برف تمرکز دارد. در بیشتر ادبیات از برف بهعنوان نمادی برای مرگ استفاده میشود. این بهطور گسترده در ادبیات غرب استفاده میشود. دلایل مختلفی برای استفاده از برف بهعنوان نماد مرگ وجود دارد. *
یکی از دلایل این است که برف سرد است و چیزها را یخ میزند. فرآیندهای طبیعی زندگی را با پوشاندن همهچیز با یک پتوی سفید تغییرناپذیر متوقف میکند. بهطور مشابه، نزدیکترین مرحله زندگی به مرگ، یعنی پیری، اغلب بهعنوان زمان «یخزدگی» یا «رکود» شناخته میشود. *
همچنین، در بسیاری از فرهنگها، رنگ سفیدرنگ سنتی برای مرگ و عزاداری است. مردم لباس سفید میپوشند،
قبرها را سفیدرنگ میکنند و بهطورکلی، مردم مرگ را فرآیندی سفید میدانند. این شاید قویترین دلیل استفاده
از برف بهعنوان نماد مرگ باشد، زیرا برف سفید است و ارتباط مستقیمی با مرگ دارد. برف نمادهای دیگری فراتر
از مرگ ارائه میدهد. میتواند مظهر غم، سکون آرامآرام و این احساس باشد که جهان دگرگونشده یا پاکشده
است. *
در رمان «سمفونی مردگان» اثر عباس معرفی هم این نگاه اندوهبار، تاریک و سیاه را نسبت به برف داریم. در ذیل قسمتی از کتاب سمفونی مردگان را برای یادآوری و تداعی آنچه میخواهم بیان کنم میآورم:
«سورمه میداند عشق یعنی چه. سورمه گفت: آیدین این کلاغها چه میگویند. گفتم: سال سال کلاغهاست شهر را فتح کردهاند و میخوانند برف… برف… برف.
آن سال هم برف باریده بود. برف که نبارد سال تمام نمیشود. آن سال هم سال تمام نمیشد. سال کلاغها بود. کلاغهای سیاه خدا ریخته بودند در شهر. کلاغها بال میزدند و روی شاخههای کاج و چنارها جابهجا میشدند. آسمان برفی روی زمین گذاشته بود که سالها بعد مردم بگویند همان سال سیاه. روی هر درختی چند کلاغ با صدای دریدهشان میگفتند برف …برف.»
در اساطیر ژاپنی، یوکی اونا یا «زن برفی» روح برفی یا شیطان برفی است که در بسیاری از ادبیات و فرهنگعامه ژاپنی رایج است. معمولاً او یک روح بدخواه است که از برف و کولاک برای کشتن مسافران استفاده میکند یا یک نوع خونآشام است که از طریق تغذیه از نیروی زندگی مسافران یخزده بدبخت زنده میماند. بهطور سنتی، یوکی اونا بهعنوان یک موجود غیراخلاقی بسیار شبیه نیروی طبیعت، نه خوب و نه بد، دیده میشود. او جنبههای تند و خطرناک برف را به این صورت نشان میدهد که وقتی انسان در قلمرو برف است، دیگر کنترل سرنوشت خود را در دست ندارد. *
موارد فوق را ما در فیلم «کوایدن» (به معنی لغوی داستانهای ارواح) فیلم ترسناکی به کارگردانی ماساکی کوبایاشی محصول سال ۱۹۶۴ و در سبک اکسپرسیونیسم است هم داریم. آنجا که زن برفی عاشق جوانی میشود و با او ازدواج میکند اما وقتی حس میکند که جوان به راز او پی برده است میخواهد او را بکشد اما به خاطر فرزندانش به او رحم میکند و میرود. شعر عالی زاده هم با کلمات برف – تاریکی و … مخاطب را به یاد این فیلم میاندازد و همچنین آن ترس و وحشت را در خودش دارد که از این منظر هم میتوان شعر را خواند و بررسی و تأمل کرد که مبحث و نقد خودش را میطلبد و شعر پتانسیلش را دارد.
در ادامه شعر ما سطور حیرتانگیز زیر را داریم:
یک صندلی
سیاه
به مهتابی
قد میکشید
یا آب میرفت
دور خودش که میچرخید
و شانههای لخت زنی
چون برف
تاریک.
جنون تصویری در این قسمت شعر بسیار برجسته است، صندلی سیاه که میتواند نمادی از درخت مرده باشد در مهتابی قد میکشد و شاعر با «یا آب میرفت / دور خودش که میچرخید» تصویری غیرممکن در جهان واقعی و ممکن در جهان رؤیا و شعر آفریده است؛ و با سطور دیگر عشق رؤیا گونهی خود را در حال رقص و سماع میبیند. «و شانههای لخت زنی / چون برف / تاریک» میتواند سمبل زنی رؤیایی (و یا حتی بنا بر روایت عمودی شعر عشقی ازدسترفته باشد)
در ادامهی شعر داریم:
خاموش شد چراغ.
شهری سفید
از ناگهان ور آمده از تاریکی.
با خاموش شدن چرا غ اتاق، شهر سفید (که میتواند سمبل شهری پوشیده از برف و به همین تناظر شعری مرده باشد) از ناگهان تاریکی ور میآید.
در «مردگان» جیمز جویس، معانی نمادین برف در قسمتی مطرحشده است که در آن جویس گفتگوی بین قهرمان داستان گابریل و همسرش گرتا را توصیف میکند. درحالیکه گابریل در مورد تمایل به زندگی در شهری که او و گرتا از آن بازدید میکنند صحبت میکند، از پنجره به بیرون نگاه میکند و بارش برف روی شهر را مشاهده میکند. این تصویر و فضای برف بعداً با کشف گابریل مبنی بر اینکه گرتا یک معشوقه سابق داشت که برای او مرده بود، در تضاد قرار گرفت.
این توجه به عشق ازدسترفته و یا خواستار عشق رؤیاگونه، در برابر و در مقابل زندگی روزمره با زنی که راوی شبها را با او به صبح میرساند و همبستر اوست، در این شعر با سطور زیر نشان دادهشده است:
” یک کم عزیز من کنار بکش لطفاً “
گرما کلافهام میکند.”
گرما کلافهاش که نمیکرد هیچ
امنیتی داشت
اما
هی رویهم میافتادند
و یا میافتند
از زور خستگی.
و در انتها با تکرار سطور ابتدایی شعر در انتهای شعر:
تاریک بود چون برف
رؤیای آن زنی که به یادش نبود هیچ.
به تکراری دایرهوار میرسیم که برای راوی شعر، چیزی جز ملال و اعتراض به این ملال را به ارمغان نمیآورد.
حال این سؤال شاید پیش بیاید که ملال چیست؟ یعنی ملالی که ما از آن در این شعر صحبت میکنیم چیست؟ «ملال عبارت است از احساس ناخوشایند خواستن، اما ناتوانی در مشارکت و انجام دادن یک عمل رضایتبخش. ملال را وقتی احساس میکنیم که میخواهیم ظرفیت ذهنیمان را به کار بگیریم، اما قادر به این کار نیستیم و ذهنمان بدون استفاده رها میشود.) (دانکرت، ۲۰۲۰)
«ملال زمانی رخ میدهد که ما در یک چیستان تمایل گیر میافتیم؛ در واقع میخواهیم کاری انجام دهیم اما نمیخواهیم هیچ کاری بکنیم. در آن لحظه نمیتوانیم میل به انجام دادن کاری را در خودمان ایجاد کنیم. شاید آرزوی شرایطی متفاوت را داریم و به همین دلیل ناامید میشویم.» (همان)
راوی این شعر نیز در یک چیستان تمایل گیر افتاده است؛ در واقع میخواهد کاری انجام دهد اما نمیخواهد هیچ کاری کند لذا با در تاریکی قرار گرفتن عشق و ازدستدادن و نرسیدن به آن و ناتوانی در رسیدن به عشق واقعی، دچار ملال و اندوه است ملال و اندوهی که اتاقخواب و شهر را در برف و تاریکی آن مدفون کرده است.
شاعر تضاد و تقابل را با کلمات، افعال و عباراتی مانند:
رؤیا و زندگی روزمره – برف و تاریکی – شانههای لخت زنی و عبارت «کمی کنار بکش» – خاموشی و روشنی اتاق – صندلی سیاهی که در مهتابی قد میکشید در برابر شهر مردهای مانده در زیر برف – و حتی تقابل دو فعل «میافتادند» (زمان گذشته) و «میافتند» (زمان حال)
همگی این موارد به شکلی موجز و شاعرانه حکایت از اعتراض – اندوه – ملال از روزمرگی – و دوپارگی زندگی و تقابل میان رؤیا و واقعیت در این شعر نشان دادهشده است و آن را شعری بهیادماندنی میکند. میتواند غزل نو باشد، با دیدی روایت گونه و سینمایی، ترسیم عشق گذشته و ازدسترفته با بیان خوابی که راوی میبیند در کنار همسر (یا پارتنر) او که در کنارش خوابیده است. مقایسهی دو زندگی و رسیدن به اعتراض و بیان کلافگی از زندگی در جریان است و همانگونه در متن گفتیم پتانسیل نقد شعری در ژانر وحشت و همچنین پتانسیل نقدی روانکاوانه را هم دارد.
منابع:
منبع موارد ستارهدار دربارهی سمبل و نماد برف از سایت زیر آمده است:
https://aithor.com/essay-examples/symbolism-of-snow-story
دانکرت، جیمز؛ دی ایستوود، جان؛ روانشناسی ملال شرح بی حوصلگیهای انسان؛ ترجمه: مریم حیدری؛ نشر نوین؛ تهران؛ ۱۴۰۳
در حوالی شمس
نگاهی به زندگی و کارنامه شمس کسمایی
یادداشتی از گیتی عابدی
شصتوسه سال از آخرین باری که شهرهترین شاعر بیکتاب آفتاب خیابان دانشگاه را دید، میگذرد. شاید اگر نظام مشروطه شکست نمیخورد، رضاخان به قدرت نمیرسید و همفکرانش کشته و آواره نمیشدند در یکی از خیابانهای تبریز چشم از جهان فرومیبست. شاید اگر تمام این اتفاقات نمیافتاد، نام او بهجای اینکه بر سنگقبری در گورستان وادیالسلام قم حک شود، بر چندین و چند جلد کتاب نقش میبست.
مسیر طولانی یزد تا تهران
به روایتی اصالت شمس کسمایی و خانوادهاش به گیلان میرسید، روستای کسمای و به روایت دیگر خاندان کسمایی از اهالی گرجستان بودند که پس از فتح هفده شهر قفقاز توسط آغامحمدخان قاجار به آذربایجان مهاجرت کردند و از آنجا در ایران پراکنده شدند.
او از بدو تولد تا پیش از ازدواج در یزد زندگی میکرد و تأهل او را به دنیای جدیدی برد: روسیه. کسمایی زمانی وارد عشقآباد روسیه شد که حکومت تزارها تقریباً پایگاهی میان هیچیک از قشرهای جامعه نداشت و تفکرات سوسیالیستی در جامعه ریشه دوانده بود.
این شاعر در طول مدت اقامت دهسالهاش زبان روسی آموخت و با نظریات انقلابیون آن روزها که احتمالاً بخش اعظم آنها بلشویکها (شاخه مارکسیست انقلابی و رادیکال حزب سوسیالدموکرات کارگری روسیه) بودند، آشنا شد. شکل آزادیخواهی آن روزهای همسایه دریایی ایران بهنوعی شبیه تفکراتی بود که منجر به انقلاب مشروطه شد و کسمایی خبر تشکیل «مجلس شورای ملی» را به گوش شنید.
شمس کسمایی که هنوز در کسوت شاعر ظاهرنشده بود، به دلیل ورشکستشدن همسرش به ایران برمیگردد و ساکن تبریز میشود. آرای سوسیالیست انقلابی همراه او از روسیه به وطنش آمد و با قرار گرفتن در شرایط انقلابی و پویای آذربایجان، آنچه را تا آن زمان کسب کرده بود به قلم آورد.
کسمایی در سال ۱۲۹۷ شمسی به تبریز رفت و ۲ سال بعد قیام تبریز به رهبری شیخ محمد خیابانی علیه دولت وثوقالدوله شکل گرفت. در این برهه، انقلابیون ادارات دولتی را به تصرف درآوردند و نام استان آذربایجان را به «آزادیستان» تغییر دادند. زمانی نگذشت مجلهای با همین عنوان توسط خیابانی و تقی رفعت منتشر شد. این دو نفر پیشازاین در روزنامه تجدد نیز همکاری داشتند.
این شاعر تجددخواه که همرزمان فکریاش را در تبریز پیدا در ۲ نشریه فوق کنار تقی رفعت اشعار و مقالات خود را چاپ کرد. یکی از معروفترین شعرهای او «پرورش طبیعت» نام دارد که برخی معتقدند اولین نمونه ثبتشده شعر آزاد است. عمدهترین مقالات اولین شاعر زن نوگرای ایران در واکنش به قرارداد ۱۹۱۹ بود. این قرارداد میان دولتهای ایران و بریتانیا بسته شد و طی آن تقریباً تمام امور کشوری و لشکری زیر نظر مستشاران انگلیسی و با مجوز آنها صورت میگرفت.
آزادیخواهی شمس کسمایی صرفاً به نوشتن در مطبوعات ختم نشد و دستی در فعالیتهای خیابانی نیز داشت. نمونه مشخصی که در این مورد ذکر میشود، به روی سن فرستادن دختر خردسال خود جهت خواندن اشعارش برای جماعت است.
شور و هیجان آزادی و تجددخواهی در ایران دیری نپایید؛ تنها چند ماه بعد تقی رفعت خودکشی، ابوالقاسم لاهوتی به روسیه فرار کرد و کسمایی بعد ازدستدادن پسرش در نهضت جنگل و فوت همسرش درنهایت به تهران آمد. گفته میشود همانند دوران زندگیاش در تبریز، در تهران خانهاش محل رفتوآمد روشنفکران بود.
عصیان ادبی
گفتن این گذاره پر بیراه نیست که جامعه و ادبیات بهصورت دوسویه از یکدیگر تأثیر میپذیرند. درزمانی که جامعه سعی میکرد خودش را از سلطه پادشاهی مطلق رها کند، ادبیات هم درصدد جدایی از قوانین کلاسیک حاکم بر تألیفات و رفتن بهسوی نوگرایی بود که در این راه مبارزاتی تمامعیار پیش رو داشت.
جلال آل احمد در بخشی از مقدمه مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» نوشت: «در ایران، ما بدبختانه عموماً پا از شیوهی پیشینیان برون نهادن را مایه تخریب ادبیات دانسته و عموماً همان جوهر استبداد سیاسی ایرانی که مشهور جهان است در ماده ادبیات نیز دیده میشود.»
شمس کسمایی و همفکرانش میبایست در دو جبهه میجنگیدند؛ یکی آزادیخواهی و عدالتطلبی و دیگر گذار از شعر کلاسیک به شعر نو. بنابر مانیفست تجدد خواهان به قلم تقی رفعت: «آنچه ما میخواهیم کمتر از آن نیست که در عالم ادبیات یعنی در عالم فکر و صنعت، یک عهد تجدد به وجود بیاوریم. یک وضعیت کهنه و فرسوده ولی حاکم و فرمانروا را برداشته و بهجای آن وضعیت جدیدی را بنشانیم که حاکمیت و فرمانروایی آن هنوز واقع و موجود نبوده، بسته به فیروزی و تفوق قطعی ما و همفکران ما میباشد.»
بنابراین پس از وقوع انقلاب مشروطه اولین تلاشها برای پرهیز از قواعد و هنجارهای شعر کلاسیک صورت گرفت و اشعاری سروده میشد که تابع قواعد کهن نبودند. لاهوتی، رفعت، خامنهای و کسمایی شاعرانی بودند که در این راه قدم گذاشتند. اشعار کسمایی در نشریات حامی حقوق زنان و تجدد ادبی (نشریههای تجدد و آزادیستان) منتشر میشد.
بنابر بررسی صورتگرفته در خصوص ۴ شعر شمس کسمایی (پرورش طبیعت، فلسفه امید، مدار افتخار و در مه اردیبهشت) تمام این اشعار در قالب نو سروده و از قواعد وزن تخطی کرده است که بهنوعی بعد تجدد آن را نشان میدهد.
گفته میشود شعر او گفتمان آزادیستان، مشروطه و ناسیونالیسم ایرانی را مفصلبندی میکند. موضوع گفتمان در «مدار افتخار» افتخار به نژاد ایرانی و متکی نبودن به دشمنان، در «پرورش طبیعت» یاس از مردم و روی آوردن به طبیعت، در «فلسفه امید» پایندگی طبیعت و تغییر انسان و در «در مه اردیبهشت» خرم شدن جهان به اقتضای زمان است.
شعر کسمایی، بهویژه پرورش طبیعت، بهگونهای است که میتوان از آن تفسیر فمینیستی کرد و این موضوع همگام با جامعه روشنفکر آن روزها و دو نشریهای که او با آنها همکاری میکرد، بود. در سالهای ۱۲۹۸ و ۱۲۹۹ دکتر رفیع خان امین و تقی رفعت به ترتیب بانامهای مستعار «فمینسیت» و «فمینا» مقالات متعددی در خصوص زنان در نشریه تجدد چاپ کردند. ناگفته نماند بعد از عهد مشروطیت دهخدا اولین نفری بود که موضوع حقوق زنان را پیش کشید در مقالات «چرند و پرند» بارها به آن پرداخت.
منابع
کتابها:
- شمس، لنگرودی؛ تاریخ تحلیلی شعر نو (جلد اول)؛ نشر مرکز؛ تهران؛ ۱۳۹۲
- آرین پور، یحیی؛ از صبا تا نیما؛ نشر زوار؛ تهران؛ ۱۳۸۷
- زمانی، محمدمهدی؛ صفوی، کوروش؛ سبک شناسی انتقادی شعر شمس کسمایی؛ مجله متنپژوهی ادبی؛ دوره ۲۲؛ شماره ۷۷؛ ۱۳۹۷