.
.
.
دهانی از اسم
به صورت تنهایی
جا مانده است
و تنهایی
تنها یاد نمیگیرد
زبان خودش را روی اشیا بچرخاند
تا تنهاییِ دیگرش را پیدا کند
.
(از متن کتاب هوش خون)
.
یگانه شدن آدمی در هر امری جزء ناچیزیش به استعداد و کلیتش به تلاش و استمرار او بستگی دارد. این یک قاعدهی کلیست که هنرمند هم از آن مستثنا نیست. اگرچه هنرمند این مسالهی ممتاز شدنش به مراتب و مراحلی پیوسته و مستمر، بسته است: اول که لازم است مدام در حال تمرین خلق کردن باشد (بیاشتهای زائد در نمایش وضعیتهای مختلف ممارستش که شوق بیحد نمایشِ زیادی، خود مانع فرو رفتن و ژرف شدن میشود و این آفت کلیت هنرمندان امروزست)، بعد به فراخور حجم تمرین و تولید باید مدام پی پروراندن قوهی خلاقه و خلاقیتش باشد؛ این مساله که چهقدر یک هنرمند انبان خلاقیتش از آموزهها و فرهنگ پیشینیان و پیرامونش انباشته باشد مهمترین وجه یگانگی او و هنر اوست. چرا که همهی ملزومات مولف (به معنای هنرمند صاحب نگاه) بودن، به اشتهای هنرمند در مطالعه و شهود فرهنگ پیش از وی و زمان خودش بستگی دارد.
اینکه ارزش هنر او در چه پایه باشد، میزان آکاهی از کار و جایگاه خودش، رسیدن به زبان و سبک شخصی، تاویلپذیری و جهانشمول شدن حرفها و تصاویر و معناها و در مجموع به دست گرفتن نبض تعداد مشخص مخاطبان، همه به میزان اندوختهی انبان هنرمند از جهان بستگی دارد. ادبیات امروز ما، جز چند استثنای معدود، به صورت کامل فاقد اشخاصیست که ابتدا به جهانبینی بینقص و منحصربهفردی رسیدهاند و بعد دستگاه زیباییشناسیشان به تبع آن نظام منحصربهفرد شکل گرفته است.
البته با این نگاه به هنر میتوانم حرفم را اینطور اصلاح کنم که کلیت فرهنگ ما جز چند نام معدود به صورت کامل عاری از هنرمندانی با این مشخصه است. به ناچار مراجعهی من با هرمتن ادبیای (خاصه متون معاصر و متاخر) صرفا به این منظور صورت میگیرد که ساختمانی که بیهیچ پایه و پیریزیای روی خاک بنا شده، در طرحریزی نماها و پلانها و در مجموع آرایههایش چهقدر ظرافت به کار رفته.
شعر رضا خانبهادر در این سالهای معدودی که معلوم است خیلی بهجد و پرتلاش دغدغهاش بوده متنیست مدام در حال ساخت نماها و پلانها و آرایههای دلکش و وهمانگیز که البته هوش از سر من میبرد.
جز این، این شعر (به تبع شخصیت رضا که مدام در حال به اشتراک گذاشتن عواطف و دنیاهای شخصیاش با دیگران بسیاریست) هنریست که فارغ از مسائل دمدستی اجتماع، به عمق لایههای حسیِ ذهن آدمهایی با سلایق مختلف دست میکشد و این هم از امتیازات اوست. دیگر این که فرم این شعر چیزی نیست که از بیرون به درون رخنه کرده باشد و غالبا حین آفرینش معناها شکل میگیرد. یعنی که در فرایند شکلگیری معناهای غالبا انتزاعی، هرمعنایی به فرم خاص خودش درمیآید. این اتفاقیست که در کارهای یکی دوسال اخیر رضا دارد رخ میدهد؛ وگرنه پیشتر در شعرش یا براساس فرم از پیش معین و کارشدهای معنایی ارائه میشد یا برای معناهای رنگبهرنگ فرمهای مکرری به کار میبست. رضا در شعرش وابستگی و بستگی عمیقی به شاعران شعر دیگر دارد و البته بزرگان شعر دیگر لااقل این دغدغهمندی را داشتهاند که به جهانبینیای برسند که جهان هنریشان تابع و زاییدهی آن باشد.
رسیدن به چنان جهانِ بیهوشیای البته که در هوشیاری رخ میدهد، نه در بیهوشی. این بی-هوش-یاری را در سطرهای زیادی از هوش خون میتوان دید.
دستِ بریدهی مرگ
در عفونتِ آب
میچَرَد
معجزهای مجروح
میافتد به پوستِ روح
(از متن کتاب هوش خون)
.