معرفی کتاب‌های «خم» و «باد از سگ سردتر است، من از تنهایی»

نویسنده: علیرضا سیف الدینی

                                                              گمانه زدن در خمیدگی کتاب «خم»

یادداشتی از الهام عیساپور

ورود به متن

یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های رمان خم این است که به‌جز وفاداری به زمان و مکان و تاریخ، ساختارمند است؛ و این ساختار است که اهمیت آن را در اجرا به رخ خواننده می‌کشد.

به ویژگی‌های باارزش متن یعنی:

انتخاب زاویه دید متفاوت و منحصر‌به‌فرد متشکل از راوی مخفی یا خطاکار. بازنمایی معناهای متعدد خمیدگی و بازنمایی هم‌زمان عنصر تقصیر و اعتراف. به‌کارگیری نثری هماهنگ با ضرب‌آهنگ حوادث بیرونی و احساس‌های درونی. شکستن مناسبات میان مراد و مرید.

بهره‌گیری از ژانرهای مختلف ادبی و نمایشی با زیرساختی واحد. ایجاد مناسبت بینامتنی با برخی از آثار مهم جهان. تلفیقی خلاقانه میان محتوا و فرم با زوایای پنهان زندگی روزمره.

 تاریخ و ادبیات؛ در بیانیه جایزه مهرگان به شایستگی و بیان کلی آن اشاره‌شده؛ اما چیزی که در کمتر نقدی به آن پرداخته می‌شود؛ ساختار و شاکله‌ی داستانی اثر است. قبل از هر مطلبی اجازه دهید به کلیاتی درباره داستان بپردازیم:

رمان از شانزدهم دی‌ماه سالِ ۱۳۵۶ شروع می‌شود و در نیمه‌های دهه‌ ۶۰ به پایان می‌رسد. فصل یکم از کتاب اول، تاریخ ۳۱ شهریور تا ۱۵ دی ۱۳۵۹ را نشان می‌دهد که البته نشان‌دهنده اهمیت زمان و تاریخ و سویه‌های تاریخی این اثر است.

 داستان به سرگذشت جوان کتاب‌خوان و کتاب‌فروشی می‌پردازد که در داستان به نام او اشاره نمی‌شود و داستان را (او) روایت می‌کند.

در این داستان او کتاب‌فروشی کم‌درآمد و بی‌رونقی است که کتاب کهنه می‌فروشد. در این روند به کتابخانه‌ای در حوالی مراغه راهنمایی می‌شود. کتابخانه‌ای اسرارآمیز در اختیارِ خانواده‌ای شگفت. داستان از همین‌جا دامن می‌گشاید: به‌روزهای انقلاب و پس‌ازآن در کوچه‌پس‌کوچه‌های تبریز همراه با آغاز جنگ ایران و عراق.

روایت‌گر تحت اثر جاه‌طلبی‌های «شادی» همسرش که از زندگی معمولی رضایت ندارد شوهر را به خاطر قناعت بیش‌ازحد نکوهش و قهر می‌کند. با کسانی همراه می‌شود که کتاب‌های نفیس کمیاب و خطی را دزدیده و با فروش آن‌ها، زندگی بسیار مرفه ای فراهم می‌کنند.

در تمام داستان ما سایه تاریخ را در سه لایه‌ی داستان به‌صورت شبحی می‌بینیم که در جغرافیای داستان با دختربچه کوچک و همسرش زندگی می‌کند. سه لایه‌ای که هسته‌ی اصلی ساختار داستان را می‌سازد.

این‌چنین است که روایت‌گر با دیدن همسر مرده‌اش در بستر تاریخی روایت به در عین بی‌زمانی به خمیدگی تاریخ می‌رسد:

وقتی نویسنده‌ای مانند مؤلف کتاب خم، شخصیت‌های مخلوقش را به تفکر و بینش وامی‌دارد، از همان تجربه‌ی روزمره‌ای پیروی می‌کند که مطابق با آن، افکار و احساسات و رؤیا و تخیل جریان دارد اگرچه هیچ روزنه‌ایی به‌ظاهر برای فهم آن نگشوده اما متقابلاً از خود ادبیات هم برای تبیین مفاهیم روان‌کاوانه استفاده کرده و هم مکرراً همان موضوع را شالوده‌ی آفرینش داستان خودکرده است؛ یعنی برهه‌های مهم تاریخ در موقعیت‌های متناقض‌نما و کم‌وبیش تراژیک را در کشاکش‌های اعصار به گسترده‌ترین طیف ممکن نشان داده تا بگوید در پس تبلور لایه‌های مختلف تاریخی، اجتماعی فرهنگی، انسان‌ها در جهان چندشکلی کنش و موجودیت اخلاقی نیز از همین قاعده تبعیت می‌کنند و آن چیزی نیست جز سرنوشت محتوم که با قطعیتی ریاضی‌وار بر آنان فرود می‌آید و به آنان امکان نمی‌دهد از جنبه‌ی فردی آن فراتر روند. برای همین آثار روحی بر روی افکار و زندگی مرد جوان (کاراکتر اصلی) از سر یک پارادوکس یا دوراهی شقاق می‌یابند و در رانه‌های رفتار فکری و طغیان و اعتراض برجهان بیرون بروز می‌یابند.

بنابراین مسئله، چگونه می‌توان کوشید تا پرداختی پیچیده‌تر از این نقاط بحرانی تجربه‌ی بشری که به علیت سیاسی تقلیل ناپذیرند ارائه کرد و گفتمان آن را والایش کرد!

ویژگی‌های سبکی داستان

کتاب خم رمانی پست‌مدرن، رابطه‌ای تاریخی که پاره رخدادهایی واقعی است، به شیوه‌ای کولاژ ساختار نوگرای خود را پیش می‌برد. اگر بخواهیم تاریخ را مدنظر قرار داده و تغییر و تحول را همچون یک ساختار مکانی ذهنی و نیز یک فرآیند زمانی، به‌منزله‌ی الگو و رخدادی یگانه درک کنیم باید نخست با اتکا بر پسامدرنیسم بتوانیم به ارائه‌ی تعریفی از این مفهوم که مستلزم نگرشی دیالکتیکی است، برسیم. چراکه نادیده گرفتن این واقعیت تاریخی به معنی افتادن به دام نگرش یک‌سویه و رفتن به خواب نیوتنی است. خصایص دیالکتیکی و متکثر که برگزیدن یک ویژگی واحد به‌عنوان معیار مطلق برای امتیاز پسامدرن، به معنی خط کشیدن به نویسندگان دیگر است. ازاین‌رو، نمی‌توان به‌سادگی بر این پنداشت تکیه زد که پسامدرنیسم رویکردی صورت ستیز، هرج‌ومرج طلب و آفرینش زدا است. اگرچه درواقع این‌گونه نشان می‌دهد اما به‌رغم اراده‌ی تخریب متعصبانه‌اش، دربرگیرنده‌ی ضرورت کشف شعوری یکپارچه و نگرشی خردمندانه‌ی ذهن است.

درواقع این مفاهیم تضمین‌کننده نوعی نظریه‌ی نوگرایی یا همان تغییر و تحول است اما کدام نظریه؟ فرویدی یا دریدایی، التقاطی یا داروینی، یا اینکه آیا یک نظریه‌ی تغییر و خود ناسازه‌یی بیش از همه مناسب حال ایدئولوژیک‌هایی است که ابهامات زمانه را برنمی‌تابند؟ پس آیا پسامدرنیسم را باید دست‌کم در این مفهوم‌پردازی ناشده‌ای به‌عنوان نوعی تفاوت یا ردی ادبی تاریخی به حال خود گذاشت! چنان‌که چارلز آلتیری خاطرنشان می‌سازد، این اصطلاح متعلق به آن مقوله‌ای در «مفاهیم ماهیتاً محل مشاجره» ی فلسفه است که ابهامات سیاسی‌شان هیچ‌گاه به‌کلی برطرف نخواهد شد؟

بی‌شک، مسائل مفهومی دیگری نیز مطرح‌اند بااین‌حال نمی‌توانند مانع تخیل اندیشمندانه‌ی ما به فهم حضور تاریخی خود در ساخت‌های خردمندانه‌ای شوند که هستی ما را بر ما فاش می‌سازند.

رمان کتاب خم، یادآور روح سرکش آوانگاردها باسنت نوگرایی است که در سراسر آن، اراده‌ی تخریب گسترده‌ای جریان دارد که تن سیاسی، تن معرفتی، تن شهوانی و روان فردی را از خود متأثر می‌کند.

کتاب خم، روایت سه‌گان‌هایی را رسم می‌کند که شخصیت داستانی در تلاش برای رونق دادن به کسب‌وکار کم‌درآمد کتاب‌هایش به کتابخانه‌ایی حوالی مراغه هدایت می‌شود و با مسیر منتهی به‌روزهای انقلاب واقع در تبریز؛ یعنی دوران عبور از استبداد در تاریخ ایران بوده؛ و پیوند آن به انقلاب در ایهام پیچیدگی رمان و همچنین آغاز جنگ با عراق هم گام است. چنان‌که تاریخ در تعقیب وی و خانواده‌اش، درصدد تحقق خواسته‌ی همسر خود، مرتکب سرقت می‌گردد.

گمانه زدن در خمیدگی کتاب خم

نویسنده با انتخاب انحنا (خم) در تاریخ استبدادی دوران مغول و نگاهی فکورانه در اوج ساختاری شیوا، مخاطب را به‌نوعی پیش‌آگاهی از عدم حتمیت‌ها ارجاع می‌دهد. او در این میان منطق را اساساً به حال تعلیق درآورده و امکانات انحراف ارجاعی را نیز عرضه می‌دارد تا این‌گونه پراکنش‌های نامعلوم داستان را در راستای انتزاعات ذهنی و دنیای بیرون به کار بَرَد؛ بنابراین آیا این نشانه نیست که نویسنده درصدد سرنگون کرد کل آن است و آیا انسان در روند اضمحلال خود به‌عنوان هستی زبان همچنان هر چه درخشان‌تر در افق ما خواهد درخشید؟ این در حالی است که دنیای همگانی همچون آمیزه‌ای از پندار و واقعیت فروپاشیده، تاریخ توسط رسانه‌ها به شکل رخدادی نا واقعی و تحریف‌شده درآمده، علم الگوهای خود را تنها واقعیت قابل‌دسترسی دانسته، سایبرنتیک ما را با معماهای هوش مصنوعی مواجه ساخته و فن‌آوری ادراکاتمان را به سرحد جهان پس‌رونده یا به شکاف شبح‌وار ماده می‌کشانند. حال، ما در همه‌جا، حتی در اعماق ناخودآگاه آوایی لکان، چگال تر از سیاه‌چاله‌ای در فضا با حلولی به نام زبان، به همراه همه‌ی ابهامات ادبی، چیستان‌های شناختی و نابسامانی‌های سیاسی مواج‌هایم.

بی‌شک کتاب خم، با گرایش بر یادکرد از سکوت‌های گویای پیچیده درروند آفرینش گری به بسط قلمروی دلالت پذیر، می‌پردازد و هم با ایجاد آشفتگی اساسی در روند خطی روایت؛ دست شستن از توقعات قراردادی در خصوص وحدت و انسجام پیرنگ و شخصیت‌ها و گسترش علت و معلولی حاصل از آن، به‌کارگیری مترادفات طنزآمیز و ایهامی برای به پرسش کشیدن «معنا» ی اخلاقی و فلسفی کنش ادبی، گزینش لحنی از خود- استهزایی شناخت‌شناسانه نمودهای ساده‌لوحانه پیشین را هدف حمله قرار می‌دهد؛ تضاد آگاهی باطنی با گفتمان عقلانی و گرایش به کژ نمایی ذهنی برای نشان دادن ناپایداری جهان اجتماعی که همه مخاطب را بر تفکر و خمیدگی وامی‌دارد.

ساختار داستان کتاب خم

داستان بر سه لایه و یا سه محور روایی موازی درهم‌تنیده شکل خود را پیش می‌برد که درنهایت انسجام روایت اصلی یا کلی داستان را می‌سازد:

۱- روایت زندگی (او) روایتگر داستان:

۲- روایت‌های گاه‌گاهی انقلاب:

۳- روایتی که از طریق کشف کتاب‌خانه‌ای تاریخی در نزدیک مراغه و دوران رصدخانه مراغه و خواجه‌نصیرالدین طوسی در زمان هلاکوخان مغول:

از درآمیختگی و حرکت موازی این سه روایت که پرسپکتیوی از تاریخ این سرزمین است، شکل و ساخت داستان پیدا می‌شود.

در اینجا، آمیزش صراحت و تکنیک، واقع‌گرایی، شور سیاسی و هنروری غیرسیاسی، شخصیت‌پردازی و هراسناکی چنان در کنار یکدیگر نشسته‌اند که یادآور وجدی درونی‌اند و معنای متن در جریان تحقق بخشی به آن توسط خواننده جداگانه در سیر زمان، مکان و زبان به دست خواهد آمد.

با نگاهی به کتاب خم، آنچه در ابتدا نوعی تازگی به نظر می‌رسد، نگاه تازه است که وقتی شیوه‌ی رایج نگارش تا حد امکان مورداستفاده قرار می‌گیرد و کهنه، در برابر آن می‌ایستد، عدم قطعیت و نوسانات خلقی که همچون نسیمی خوش به جغرافیای رمان سرایت می‌کند.

رمان با مقطعی از تاریخ و تأسیس رصدخانه مراغه و تاخت‌وتاز مغول، داستان خود را سرشار از داده‌های تاریخی پیش می‌برد. به‌گونه‌ای زمان خلق آفرینش اثر و هم وجه دیگر اشتراکات، این امر تداعی‌گر «آونگ فوکو» امبرتو اکو است که با خوانش آن گویی به تمام کتاب‌خانه‌های دنیا سرزده و دانش اندوخته‌اید. امبرتو اکو برای نوشتن آونگ فوکو هشت سال زمان صرف کرده و بیش از هزاروپانصد جلد کتاب‌خوانده است که شامل داروسازی، اهرام شناسی، فیزیونومی، فراماسون شناسی، نجوم، تاریخ، عرفان گرال و … می‌باشد. ادعایی که ظاهراً مؤلف کتاب خم نیز بر سال‌های صرف شده (هفت سال) و دامنه‌ی مطالعات و پژوهش‌های تاریخی و استنادات و واکاوی منابع مرتبط ژرف خویش پای فشرده است، این شباهت را شدت می‌دهد. جالب اینکه در رمان آونگ فوکو سه شخص که از کارکنان انتشارات گاراموند، یعنی یک شخصی که جوانی را پشت سر گذاشته و فکر می‌کند تخیلات و توهم‌هایش را ازدست‌داده است. «دیوتاله وی» که شخص رنجوریست و «کازااوبن» که جوانی از بازماندگان آشوب‌های دانشجویی سال‌های ۶۸ در میلان است و فیلسوف منش که تمام دانایی خود را با دستیاری زنان برای طرح و اجرای یک توطئه به کار می‌گیرند.

داستان شرح پرسش‌های بی‌نهایت و هر شناختی برای یافتن علل موجودیت در جهان هستی با درد همراه است.

در داستان کتاب خم نیز درمی‌یابیم، این سه شخصیت (جواد، شامیل و اسماعیل) که به لحاظ تعداد بار دیگر با تعداد سه شخصیت آونگ فوکو همخوانی دارد. در جایگاه راوی هرکدام با ایفای نقشی بر تک افتادگی و انزوای شخصیت اصلی به نحوی اشاره می‌کنند و به آن جهت می‌دهند یا به عبارتی هرکدام بر فقدان پاره‌هایی از ناخودآگاهی را که هنوز احضار نشده‌اند را بر ساختار روانی داستان نشان می‌دهند.

چیزی که به‌راحتی نمی‌توان از آن چشم‌پوشی کرد؛ نبوغ و زیرکی مؤلف کتاب خم بوده که توانسته با سنت نوجویی و بیشترین حد زایش هنری، سه نوع روایت ادبی (شخصی، انقلابی، تاریخی) را در ذات رمان با مضحک بودن موقعیت‌های بشری آشکار سازد تا بدین ترتیب سیاه‌چاله‌ای در واقعیت را با شکاف فزاینده‌ی آن به‌رغم پوشانندگی در متن برای مخاطب گشوده نگه دارد. امری که در سترونی واقعیت روانی در زیر سطح قواعد اجتماعی و خانوادگی برای جوان داستان کتاب خم اتفاق افتاده و حفره‌ای را در میانه‌ی نظم نمادین زندگی‌اش با دهن‌کجی بر وی تحمیل کرده است. خصوصاً درنتیجه‌ی تغییرات غیرمنتظره آن‌هم مرگ دختر خردسالش و بعدتر همسرش، بدین قرار امر واقعی بر سطح روابط جای گرفته با اشکال افراط‌آمیز هراس از واقعیت هستی را برای مرد جوان داستان فراخوانده، آری آن چهره‌ی مخوف و ناگفتنی از حیث واقعی شوک‌آور و ترومایی قرن بیستم بوده است که مؤلف این رمان هم بر پدیده‌ی ازخودبیگانگی گریز زده و هم از گرایش کاراکتر اصلی بر انزوا و زیرزمین بودن پرده برداشته، گویی زیرزمین نماد میل بر تنهایی و نگاهی انتقادی بر اجتماع می‌باشد که دیگر هیچ‌گونه توش و توان موجود برای آزادی و اراده در خود نمی‌یابد.

«من به زیرزمین رفتم و به کتاب‌ها پناه می‌بردم، اما دائم در گوشه‌ای از ذهنم این سؤال را می‌کردم که من از کجا و چطور این پناهگاه را کشف کردم حتماً در سایه‌ی همین پناهگاه بود…»

به نظر می‌رسد واقعیت هولناک دیگری در این روند رخدادها نهفته است و بر انفجار ویران‌کننده‌ی ذهنی راوی صحه گذارده؛ اعتراف بر ارتکاب گناه و سرقت و تاوان دادنی دهشتناک هم‌زمان با تأملات سیاسی که همگی این موارد را با حیات روایت پیوند زده است و حتی شاید او را به تفکری واداشته که زندگی یعنی صرفاً همان یک هستی زیست‌شناختی نیست بلکه وجودی نمادین است، یعنی روایتی که تقدیرش این است که در قلمرو سیاست مشارکت ورزد؛ بنابراین درمی‌یابیم؛ درک مفهوم وی یعنی شخصیت اصلی داستان که نامش فاش نشده، از زندگی سنتزی است میان تجربه‌ی فردی که در پرتو آخرین اشتراک‌گذاری‌ها و فردیت نمایان می‌گردد. هویتی که در بحران است و آسیب می‌بیند، از هم می‌گسلد و به شکل خاصی از هنر معاصر در این رمان کل این تکاپو را به تصویر می‌کشد آن‌هم با جهت‌گیری‌های خاص رؤیا که فقدان مرزها و ویرانگری را دراماتیزه می‌کند.

انجامِ سرانجام

«خطر برای من احضار شده بود. آرزویم آن را احضار کرده بود. چون دلم نمی‌خواست با آرزویم آرزوی کسی را نابود کنم … کار وقتی خراب می‌شد که آرزوها خواسته یا ناخواسته به مرزهای هم تجاوز می‌کردند؛ اما واقعاً زیاده‌خواه می‌شدند»

در این کاربرد روان‌کاوانه‌ی ادبی، متن چه می‌کند؟ آیا چیزی چون سیاست متن وجود دارد؟ و اگر دارد، چگونه چیزی است این سیاست متن؟ بیایید چنین سیاستی را این‌گونه تعریف نماییم؛ اینکه یک متن که احتمالاً در اغلب موارد، یک کتاب است چگونه خوانده می‌شود و از رهگذر این خوانده شدن چه نیروهایی آزاد می‌کند و به کدام نیروی «بیرون» می‌پیوندد و به محرک چه اعمال و کردارهایی بدل می‌شود، همان سیاست متن است. بی‌گمان سرانجام تکینه‌ی متن به چگونگی ترکیب تاریخی نیروهای درون و بیرون آن وابسته است و این امری سراپا حادث و تصادفی است.

کتاب خم نیز به سودای تجهیز ما به ابزارهای مفهومی کارآمد مبدل گشته و نیروی تکان‌دهنده‌ای را بر خواننده وارد آورده تا احتمالاً ما را به چیزی متفاوت از آنچه بوده‌ایم بدل سازد.

به‌عنوان‌مثال در این جملات از رمان ورای نشانه‌شناسی‌های تعبیه‌شده و گزینش چنین اسمی به چه تداوم و توالی تکراری از حقیقت تاریخ می‌رسیم!

«گفت، من کار بودم آقا، یعنی هستم. بعد از سال ۲۵، سه بار کتک خوردم: سال ۳۲، سال ۴۲، سال ۵۲٫ اولی‌اش وقتی بود که گلسرخی سه‌ساله بود و من تو آبادان بودم. تو دومی‌اش گلسرخی ده‌ساله بود. تو سومی‌اش گلسرخی بیست‌ساله بود، تو چهارمی‌اش گلسرخی سی‌ساله بود. گلسرخی را همان ماهی که به دنیا آمده بود کشتند گفتند بیا این هم تولدت»

بی‌گمان اثرگذاری متن از لذت آفرینی و تکان دهندگی آن آغاز می‌شود اما انگیزه‌ی انتشار «مواجهات» آن است که این کتاب خم به‌واسطه‌ی گره خوردن به دغدغه‌ها و مسائلی که با آن‌ها درگیریم به چیزی بیش از لذت متن بدل شده و این ممکن نمی‌شد مگر آنکه نیروی متن، ما را حرکت می‌داد و با سوژه‌های درگیر با امر واقع تبدیل می‌ساخت.

و این یعنی تجربه‌ی خواندن داستان به‌مثابه‌ی مواجهه‌ی بر آشوبنده‌ای عمل می‌کند که می‌تواند آنچه را پیش‌تر ناگفتی و نادیدنی بود دیدنی و گفتنی سازد و از خلال آفرینش امیال و علائقی که به ابژه‌های خود می‌چسبند و یا چنین ابژه‌هایی را خود به وجود می‌آوردند، ژست‌هایمان را تغییر دهد و بر روی تصمیم‌هایمان اثر بگذارد و در یک‌کلام، زیست‌مان را دگرگون سازد. البته بالقوگی ناب متن هیچ‌گاه نمی‌گذارد از حیث آینده‌ی آن مطمئن باشیم. هیچ‌یک از ما نمی‌دانیم این متن‌ها از کجا سردر می‌آوردند، نمی‌دانیم اصلاً اثری برجا می‌گذارند و نیرویی آزاد می‌کنند و به مسائل انضمامی‌مان گره می‌خوردند و یا آن را تولید می‌کنند! اتفاقاً همین بالقوگی است که امید پس پشت این متن‌ها را زنده نگاه می‌دارد و درست به‌مانند همین کتاب خم به دلیل تصدیق ضرورت تکرار و تداوم همان انگیزه و امید با وصل شدن به وضعیت تاریخی ما به وساطت سوژه‌هایی که نیروی متن را تکانه‌ی کتاب بر آنها اثر کرده، به تفکر واداشته و به عمل برانگیخته است.

یا به‌عبارتی‌دیگر، مؤلف این رمان در بارزترین وجه تمایز در عرصه‌های گوناگون روایت توانسته افق‌های جدیدی را بگشاید و تکانه‌های آشوبناکش را در این عرصه تکثیر کند؛ اما این تنها یک‌سویه‌ی ماجراست، سویه‌ی دیگر، یکسره معطوف بر واقعیت ساده‌ی خواندن آرمانی به جدیت و پیگیری خود خواننده در زنده کردن نیم مردگی متن‌ها وابسته است.

معرفی کتاب شعر:

«باد از سگ سردتر است، من از تنهایی»

«باد از سگ سردتر است، من از تنهایی» عنوان تازه‌ترین کتاب شعر شعیب میرزایی است که در پاییز ۱۴۰۲ در شهر سلیمانیه چاپ و منتشر شد. به گفته‌ی شعیب میرزایی؛ این کتاب حاوی شعر بلندی است که در گرگ‌ومیش صبح دمی، در خرداد ۱۴۰۱ نوشتن آن شروع شد و سال ۱۴۰۲ به پایان رسید. این کتاب هم به روال گذشته به دلیل عدم دریافت مجوز چاپ در ایران، از طرف انتشارات «خانه رونان» و «رهند» در سلیمانیه چاپ و منتشرشده و تاکنون اجازه‌ی توزیع در ایران را نیز دریافت نکرده است.

در زیر ترجمه مقدمه کتاب را می‌خوانید:

این کتاب بی‌مقدمه شروع می‌شود. در این کتاب هرکس که به عربی سخن می‌گوید یا خداست یا محمود درویش و یا خدای محمود درویش. هرکسی هم به فارسی صحبت می‌کند مهم نیست کی به کیه، لال که زبان فاجعه باشد، مجبوری به زبان سرخپوستی هم پناه ببری، کی به کیه!

کسی که فکر می‌کند شعر ارزش آن را ندارد که با آن دل کسی را رنجاند واضح است نمی‌داند رنج چیست، پس بهتر آنکه یا خاموشی گزیند یا برنجد، چشمش کور و دندش نرم، کی به کیه!

در این شعر ازآنجایی‌که گم‌شده، «اکبر منصوری» با یک بسته سیگار بهمن و یک جفت دمپایی پاره مفقود شد، کلمه رنگ و رنگ پریودی با ممنوعیت نوشته‌شده. هرکسی که فکر می‌کند شعر نوشتن بازی است و با تقلید و برساخت سازی می‌شود شاعر شد، معلوم است با «ژرژ باتای» سر تو کون آفتاب نکرده. کی به کیه!

این کتاب بی‌مقدمه شروع می‌شود و مهم نیست کسی زیبایی‌شناسی من را فهم کند، مهم آن است بفهمد:

باد از سگ سردتر است، من تز تنهایی

شعیب میرزایی

گرگ و میش صبح دم ۱۴۰۱-۱۴۰۲

شعر کوردی/ نگاهی گذرا و ژورنالیستی به سیمای شاعری بازآمده

.

.

.

کیوان قادری شاعر و نویسندە در سال ۱۳۵۹ در یکی از محلە های قدیمی شهر سنندج متولد شد. وی فعالیت‌های هنری‌اش را از سال ۱۳۷۹ و شعر خوانی در انجمن جوان آغاز کرد و همزمان بە عنوان ادیتور و دیزاینر در هفتە‌نامەهای سنندج مشغول بە کار بود و دبیر صفحه فرهنگی و هنری چند هفته نامه را نیز برعهده داشت.

قادری با درک و شناخت و بودن در وضعیت تحولات و تجارب شعر کوردی و به پشتوانه‌ی مطالعات و دغدغه‌های فردی/ اجتماعی‌اش در هر دو وضعیت شعر معاصر کوردی و فارسی، اولین تجربه‌های نوشتنش را در شعر فارسی آغاز و در همان اوایل نوشتن، قلمش سایه‌ی فیگوری دغدغە‌مند و مسئلە‌مند را نشان می‌داد و شعرهایش را در مجلات مشق و تلخا (کە خود نیز سردبیری آنها را بر عهدە داشت) و چند ویژه‌نامه‌ی دیگر بە چاپ می‌رسانید.

پرونده‌ی شعری کیوان قادری را می‌توان تا این لحظه در سه مرحله تقسیم‌بندی کرد:

مرحله اول آثار وی در همان مسیر درگیر با مشق« چیستی شعر» و تغییرات چند ریشتری‌اش تا زمان چاپ مجلەی گوهران ادامه می‌یابد. قادری در این مرحلە شعرش درگیر تجربە کردن مدام و مداوم ساختار های زبانی و فرمی هم عصر خودش است، اما از لحاظ فرم درونی و گفتمان ذهنی در بخشی از آثار این مرحله نوعی رمانیسیسم شهری زده را می‌توان به شکلی عریان مشاهده کرد.

اما مرحلە ی دوم آثار قادری بعد از سکوتی چند ساله و با چاپ کتاب «مشرق بهشت» (جستاری در بارەی هنر) فیگور جدی و جدیدتری از شاعر را نشان می‌دهد . شاعری کە طی مجموعه‌ای زیسته‌ی فاجعه بار و چند گانه‌ی جغرافیایی به “روانی”، عصیان گر و منتقد و شاکی به گفتمان‌های غالب و مسلط هنری و همچنان اجتماعی و سیاسی بدل می‌شود.

قادری در سال ۱۳۹۶ با چاپ مجموعه شعر فارسی « بیا تا جنازەهایمان بدویم » نشان می‌دهد که دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی‌اش در مقابل ضرورت‌های زیبایی‌شناسانه و فرمی و ساختاری‌اش نه در تقابل، بلکه در یک تنیدگی زیسته قرار دارد. اشعار این مجموعه شاید به نسبت وضعیت‌ها و گفتمان‌های معاصر شعر فارسی در حال عبور و تولید الترناتیو نیست اما قطعا از این وضعیت نیزعقب نمی‌نشیند و همچنان سعی در معاصر بودن دارد.

و اما مرحله ی سوم فعالیت‌هایش با چاپ اولین مجموعه شعر کوردیش به اسم « تکیە می‌دهم بە جنازەی بدون سایەهایم و خستە» در سال ۲۰۲۱ شروع و به شکل جدی و رسمی به عنوان شاعری کورد اعلام متن می‌کند. شاعر این مجموعه شعر حالا بعد از تعمق و سکوتی که در «جستاری درباره‌ی هنر » کردە و با رصد و زیست انسان معاصر و دغدغه‌ها و پارگی‌های روانی و ذهنیش در یافته است که آدم معاصر را دیگرمحافظه کارانه نمی‌توان روایت کرد، نمی‌شود آدم درگیر زوال و تنهایی و مصرف و کالا شده و ذهن موزاییکی و … را به شکلی خطی و کلان گرایانه نشان داد.

قادری این بار لحن انتقادیش تند و گزنده است. گاهی ناچار می‌شود به ساختار لمپنیسم زبانی پناه ببرد و به دنیا و مافیهاش دهن کجی کند، ایدولوژی‌ /ها را آیرونکال کند و دست بندازد و البته گاهی هم فیلش یاد رمانتیسیم بکند و از دست فجایع زیسته‌اش به آن خانه ی باستانی پناه ببرد که البته این گاهی‌ها، به نسبت آثار قبلیش خیلی کمتر به چشم می‌خورد .
کیوان قادری که اکنون در شهر سلیمانیه زندگی میکند همچنان به روال سابق و همیشگیش نقاشی خط را نیز در خلوتش کار میکند .
لازم بە ذکر است که چاپ و نشر و سردبیری مجلات آلترناتیو و ملت دموکراتیک را نیز در کارنامه‌اش دارد.
در زیر دو شعر از کیوان قادری را می‌خوانیم؛

.

.

بوسه در تاریکای مرز درختان

در جهانی با این همه کهکشان‌های دور و نزدیک

در این زمین با این همه موجود

حتا در خاورمیانه‌ی لکاته با محله‌های
عفونی‌اش

با این همه جنگ

با این همه جنازه‌های سیاسی،

                                با
تفنگ،

                                       بی‌تفنگ

با این همه اعلامیه‌های سیاسی

                                 بر دیوار،

                                        بی‌دیوار

تنها یک بوسه

تنها یک بوسه‌ی ما در تاریکای مرزِ
درختان، مسئله‌دار می‌شود

ما مسئله‌دار می‌شویم

نگران باش عزیزم، نگران

نگرانِ لب‌های من و خودت

من و تو قانونِ جنگ و جنگل را بر هم
زده‌ایم

کیوان قادری

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

وەرە جێگای هەموو جەنازەییەکانمان بگۆڕین

وەرە با جێگاکانمان بگۆڕین

جێگای خۆمان لە گەڵ هەموو خەڵوەتی شتەکان

هەموو عەدەمەکان لە گەڵ خۆمان و

                      
خۆمان بە خۆمان بگۆڕین و جەنگەکان

جەنگەکان و جەنگەکانیتریش

کە تەنیا خۆیان بە خۆیانەوە ئەگۆڕن و

               جەنگەکان
هەر جەنگەکانن و

               جەنازە
هەر جەنازەترە لە نەگەڕانەوە

ئێمە جەنگاوەرە دۆڕاوەکانی عەدەم بووین

کە جێگامان بە خۆمان و جەنازەکانمانەوە گۆڕی

شەوەکانمان بە شەو گۆڕی

وەرە نزیک بەوە

نزیکتر لە خۆمان و جەنگەکانمان و ئەمشەوی جەنازەکانمان

وەرە ئەگەر لە گیرفانیان

شیعرێکی عاشقانە و جگەرەیەکی شکاوت دیت  

ئەگەر خەیاڵ هەر بە دوای خەڵوەتێکی دەربەدەر

                                      دەربەدەری
دۆڕاوەکانی بوو

دیارە جەنگەکان

 هەر جەنگەکانی خۆمانن و
جەنازە هەر جەنازەترە لە

                                                               
نەگەڕانەوەمان

وەرە نزیک بەوە

بۆ خەڵوەتی شتەکان و خۆمان

منیش بە دوای جەنازەیی خۆم تا شاعیرێکی خەڵوەت ئەگەڕێم

گیرفانەکانیشم ئەگەڕێم

لە خەیاڵی عەشقێک وا ووشەکانی تەواو بوو

گیرفانەکانیشی ئەگەڕێم

نە شیعرێکی عاشقانەی پێیە و نە جگەرەیەکی شکاو

هەم شیعرێکی عاشقانەی پێیە و هەم جگەرەیەکی شکاو

که‌یوان قادری

«مرجع تقلید ِ زندگی، مرگ است»

.

.

.

رمق اگر باشد، جان اگر باشد، حرف‌ها دارم. من کلمه را دوست دارم آنقدر که همه چیز را کلمه می‌بینم. شهر برایم کلمه است. خیابان‌ها کلمه است. زندگی کلمه است. پدرم کلمه است. مادرم…قوت لایموتم کلمه است. اما اما اما این روزها هرروز میان مرگم. میان روز مرگی… نام‌های بسیاری می‌شناسم که دیگر نیستند و نام‌های بسیاری می‌شناسم که دیگر بود و نبودشان فرقی نمی کند. گویی منتظرم کسی تکانم دهد و بگوید: «بلند شو! خواب پریشان دیده‌ای… نگران نباش کلمه دنیا را نجات خواهد داد… و تمام آن خون‌های ریخته به رگ‌ها برمی‌گردند!» کسی تکانم نخواهد داد… . و آخ… کمی آنسوتر هرات را گرفته اند. قندهار را… زبان فارسی را گرفته‌اند. جان برادرم را گرفته‌اند. جان جهانم را گرفته‌اند… روزگاری کلماتی تحت عنوان «هزار و یکشب افغان» نوشته بودم… فکر نمی کردم دوباره یادشان بیفتم اما گویی ذکر مصیبت با این خاک همیشگیست:

احمد بیرانوند

https://avangardha.com/%D9%87%D8%B2%D8%A7%D8%B1-%D9%88-%DB%8C%DA%A9-%D8%B4%D8%A8-%D8%A7%D9%81%D8%BA%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%AD%D9%85%D8%AF-%D8%A8%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%D9%88%D9%86%D8%AF/

پی‌نوشت: با سپاس از دبیران بخش‌ها

دبیر بخش شعر: رضا خان‌بهادر
دبیر بخش اندوه نور: بهنود بهادری
دبیر بخش شعر کوردی: شعیب میرزایی
دبیر بخش ترجمه: زلــــما بهادر

و با ســـپاس از بهزاد بهادری

صفحه‌آرا: مرجان شرهان

مرزهای ثبات و تحول در شعر پس از نیما

.

.

آوانگارد یازده / کارنامه‌ی ادبی اسماعیل نوری‌علا

.

.

.

.

.

ادبیات معاصر ما دوره‌های تحول و ثبات را در دهه‌های مختلف تجربه کرده‌ است. این تجربه‌ها به ما نشان می‌دهند که در بسیاری از موارد فارغ از تأثیر و تأثرهای اجتماعی بسیاری از اتفاقات و تحولات قائم به شخص بوده‌ است و اشخاصی در جریان‌سازی یا جریان‌شکنی‌ها نقشی فراتر از محیط داشته‌اند. در میان این نقش‌ها و افراد می‌توان بزرگانی چون نیما، شاملو و براهنی و رؤیایی را به یاد آورد، که در جریان‌سازی و پیشبرد ادبیات زمان خود متفاوت و مبتکر بوده‌اند.
اما دراین‌ میان نباید از نقش دیگر افراد غافل شد که توانسته‌اند در بین جریان‌سازی‌ها و تحولات ادبیات معاصر به مدیریت یک جریان یا تحلیل درست از آن بپردازند.
اسماعیل نوری‌علا از آن دسته شخصیت‌های ادبیات معاصر است که توانسته‌ هم به جمع‌بندی درست استعدادها در شعر معاصر بپردازد و هم در مجلات مختلف میزبان گونه‌های مختلف فکر و اندیشه جوانان زمان خود باشد. از طرف دیگر تجربه‌های متفاوت او در حوزه سینما، تئاتر و فرهنگ و هنر از او شخصیتی چند بعدی ساخته‌ است که باعث شده نتوان نقش و جایگاه او را در فرهنگ و هنر پیش از انقلاب نادیده گرفت.

در نهایت می‌توان گفت که نوری‌‌علا از آن دسته از تأثیرگذاران محسوب می‌شود که توانسته‌اند در فاصله تحول‌ها و نوآوری‌های شعر معاصر در خط‌‌ دهی و جهت‌دهی ادبیات روز نقش مؤثر و کلیدی را ایفا کنند تا از هم گسیختگی و تفاوت آرا جای خودش را به آگاهی و تمرکز بدهد.

احمدبیرانوند

پی‌نوشت: با سپاس از دبیران بخش‌ها

دبیر بخش شعر: رضا خان‌بهادر
دبیر بخش اندوه نور: بهنود بهادری
دبیر بخش شعر کوردی: شعیب میرزایی
دبیر بخش ترجمه: زلما بهادر

صفحه‌آرا: مرجان شرهان

شعر کوردی: عبدالله سلیمان (گوران) پدر شعر مدرن کوردی به قلم شعیب میرزایی

.

.

عبدالله سلیمان (۱۹۰۴–۱۸ نوامبر ۱۹۶۲) ملقب بە “گوران” ، پدر شعر مدرن کوردی در سال ۱۹۰۴ در شهر حلبجە بە دنیا آمد.

عبدالله گوران و تنی چند از شاعران سلیمانیه در دو دهه‌ی آغازین قرن بیستم جنبش ادبی را با تأثیر از تحولات ادبی ترکیە و مراودەهای آنان با ادیبان استانبول و گروە موسوم بە “فجر اتی” آغاز کردند که این جنبش سنگ بنای شعر مدرن کوردی را پی‌ریزی نمود.

هرچند قبل از “گوران “، “شیخ نوری شیخ صالح” برای اولین بار از اوزان هجایی برای نوشتن شعر استفادە کرد اما تغییر گفتمان مسلط، تجارب وسیع و گستردە، آزمون و خطاهای گوران در هجانویسی و همچنین در مرحلەی دوم شاعرانگی نگاه تازەی وی بە زبان و امکانهای نرم‌گریزی، مواجهه‌ی متفاوت با طبیعت، استفادە از امکان چند ژانری در نوشتن شعر و استفادەی وی از پتانسیل‌های عظیم فولک کوردی او را سردمدار این جنبش نمود. جنبشی که بعدها گوران به تنهایی آن را پی گرفت و فعالیت‌ها و نوآوری‌ها او منجر به تثبیت نام گوران به عنوان پیشوای شعر مدرن کورد ی شد.

گوران آثار زیادی از نظم، نثر، ترجمه و نقد در مجلات عراق و کردستان چاپ و منتشر نمود. ترجمه‌های او از شعر و ادبیات غرب تأثیر زیادی بر شاعران و نویسندگان کورد بر جای نهاد، اما «بهشت و یادگار» و «سرشک و هنر» تنها آثاری بودند که به صورت کتاب در زمان زندگی خود گوران منتشر گردیدند.
گفتنی‌ست همانگونه که «نیما یوشیج» در شعر فارسی، «توفیق» در شعر ترک و «ناظم الملائکه» در شعر عرب، تحول اساسی در مسیر شعر زبان خود ایجاد کردند. با تفاوت زمانی کم و همزمانی غریب در کوردستان عراق نیز این مهم توسط گوران و از راه آشنایی وی با نظریەها و ادبیات جدید غرب و از راه شاعران ترکیه حادث شد. قابل ذکر است کە شعر گوران در همان زمان و کمی بعد از مرگش باعث تحول عظیمی در موسیقی کوردی و ظهور خوانندگان آوانگاردی چون” قادر دیلان” گردید کە می‌توان شروع گفتمان موسیقی شهری را بە شکل غالب و مسلط بە وی نسبت داد. بسیاری از اشعار گوران توسط خوانندگان مطرح کورد اجرا گردیدە کە جز ماندگارترین آثار موسیقی کوردی بە شمار می‌روند.
گوران هیچگاه بە صورت رسمی جانبداری و هواخواهی هیچ حزب سیاسی را اعلام ننمود و اما او هم همچون “ناظم حکمت” مشی چپ را دنبال می‌کرد.
گوران دو بار در سالهای ۱۹۵۱ و ۱۹۵۶ و در مجموع پنج سال متحمل حبس می‌شود. روزنامەی”شفق” کە وی بە اسم روزنامەی “صبح” ان را چاپ نمود و سردبیری بخش ادبی آن را بە عهده داشت یکی از بخشهای ادبی درخشان زمان خود محسوب می‌شود.

شعیب میرزایی

ــــــــــــــــــــ

پاییز، پاییز 
عروس بلوند
من ملول و تو رنجیده‌دل
هردو همدرد
من اشکم، تو بارانت  
من نفسم ، تو باد سردت
من ملال ، تو ابر گریانت
تمام نمی‌شود ; فغانم , فغانت
هرگز هرگز
پاییز، پاییز

پاییز پاییز
گردن لخت و عور
من ملول ، تو رنجیده  دل
هر دو هم قطار
هرگاه که گلی پژمرده می‌شود
اشک بریزیم
طلای درخت فرو می‌ریزد اشک بریزیم
پرندەها دستە دستە کوچ میکنند اشک بریزیم
اشک بریزیم , اشک بریزیم و اشکهایمان را پاک
نکنیم
هرگز هرگز
پاییز پاییز

شعر: عبدالله سلیمان ( گوران)

شعر کوردی:”جلال بر دوش مردمش بلند رفت” / یادداشتی کوتاه از شعیب میرزایی بر مرگ بلند جلال ملکشا

.

.

.

.

“جلال بر دوش مردمش بلند رفت”

آنگونە کە در فضاهای مختلف و رسانەهای مجازی و حقیقی (با کمی اختلاف در جزئیات ) آمدە:

جلال ملکشا در سال ۱۳۳۰ در روستای ملکشان علیا از توابع بخش مرکزی شهرستان سنندج در استان کردستان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهش به پایان رساند و سپس به همراه خانواده‌اش به سنندج آمده و در دوران تحصیلات خود در مقطع راهنمایی و متوسطه در این شهر اقامت داشت.

جلال ملکشا از همان حدود دریافت دیپلم ادبی در سنندج به سرایش شعر و نگارش داستان پرداخت. نخست به سرودن شعر و نثر به زبان فارسی پرداخت و بعداً به خلق آثار در زبان کوردی پرداخت.
جلال ملکشا به فعالیت‌های مطبوعاتی نیز می‌پرداخت (مجله سروه) و به دلیل فعالیت‌هایش پیش از چاپ کتاب به عضویتِ کانون نویسندگان ایران درآمد.

ملکشا در همان سال‌ها به فعالیت سیاسی پرداخت. او در سال‌های پیش از بهمن ۱۳۵۷ به عنوان عضو سازمان چریک‌های فدایی خلق در کردستان ایران به فعالیت می‌پرداخت.
در همان زمان به دلیل فعالیت‌های سیاسی مدتی را در زندان حکومت پهلوی گذراند. جلال ملکشاه پس از انقلاب نیز به فعالیت فرهنگی و سیاسی خود ادامه داد. او اندکی پس از انقلاب به دلیل انتشار آثارش دستگیر و به زندان محکوم شد. ملکشا همچنین فعالیت سیاسی خود را با عضویت در کومله سازمان کردستان حزب کمونیست ایران ادامه داد.

عمدهٔ آثار جلال ملکشا پس از انقلاب به زبان کوردی هستند. او که از اواخر دههٔ ۱۳۶۰ دست از فعالیت سیاسی کشید، به عنوان عضو شورای سردبیری مجله سروه که به زبان کردی و در اورمیه به چاپ می‌رسید به فعالیت پرداخت.

و اما با نگاهی گذرا بە آثار و اشعار ملکشا و جای ایستادن او در شعر می‌توان کارنامەی کاری وی را در دو قسمت دستە بندی و تحلیل کرد. یا در واقع ما با دو جلال مواجه هستیم. جلال شعر فارسی و جلال شعر کوردی.

با بررسی متون و اشعار فارسی جلال گزاف نیست اگر بگوییم اشعار فارسی وی از جملە نیمایی‌ترین شعرهای تاریخ شعرنو فارسی‌ست. متن فارسی جلال می‌گوید کە شاعری کە پشت آن سطرها نشستە تسلط کاملی بە فرم و ساختار شعر نیمایی دارد. جلالی، کە هر چند همزمان فعالیتهای سیاسی داشت، اما قبل از آن برای او شعر یک مدیوم زیبایی شناسانەست کە می‌خواهد مضمون، محتوا و معنا را با نگاهی فرمی و ساختاری بر روی کاغذ نشان دهد.

جلال با گرفتن همزمان فرم نیمایی و لحن آرکائیک شاملویی و دپراسیون فضای زمستان اخوان و نوع نگاە سیاووش کسرایی بە جهان، شعرش را سامان می‌داد. جلال شعر فارسی، جلالی شاعر بود. شاعر بە معنای آدمی کە می‌خواهد نگاە بە شعر را تغییر دهد.

جلال این دورە بخش شاعرانگیش بسیار بیشتر از بخش چریکیش بود و همین دانش و شناخت وی از شعر، شاید شاملو را وا داشتە کە بگوید جلال آیندەی شعر فارسی‌ست.

و اما در دورەی دوم کاری خود کە شروع بە تجربە در زبان و کانتکس کوردی می‌کند با توجە بە اندوختەی شاعرانگیش در فرم نیمایی و خوانش تجارب شعری عظیم شاعرانی چون شیرکو بیکس، لطیف هلمت و … وی با چرخشی ۱۸۰ درجە بە تجارب گذشتە‌اش پشت می‌کند و این‌بار نە جلال شاعر یا چریک، بلکە جلالی عاصی، منتقد اجتماعی و معتقد بە پیام‌رسانی شعر متولد می‌شود؛ جلال ماحصل زیستەی دوران اجتماعی و سیاسی خاص دهەی شصت وهفتاد.
جلال شعر کوردی، چریکی خستە و عاصی و بە غم نشستەاست کە شعر را تبدیل بە تریبونی برای تودە می‌کند و شعر را فارغ از آن نگاە سنجیدە بە فرم و ساختار و زیبایی شناسی بە تابعی تولید کننده برای معنا تبدیل می‌کند و تا آخرین روزهای نوشتنش نیز بر این شکل مواجهە با شعر می‌ماند.

بە هر جهت جلال بر دوش مردمش بلند رفت و بی شک آثارش زبان او خواهند بود.

شعیب میرزایی

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

شعر “عقاب و کلاغ”
(بازسرایی “دختر سروانتس” اثر الکساندر پوشکین)

فصل، فصل زرد پاییز است
آسمان دلگیر و خاموش و زمین سرد و غم انگیز است
روی عمر سبز جنگل، گوئیا پاشیده بذر مرگ
همچو اشک آن سان که انسانی به حسرت
روز تلخ احتضار خویش
می چکد از چشم جنگل، دانه های برگ
آفتاب بی رمق چون آخرین لبخند یک سردار، به روز هزم
روی لجه خون و شکست لشکرش می آورد بر لب
بر لبان تیره کهسار خشکیده است

زوزه مرموز و بد یمن شغال باد، شیون مرگ است
که درون گیسوان جنگل بیمار پیچیده است
مرگ می آید، رعشه اش بر جان
او به خود می گوید و بر خویش می لرزد عقاب پیر
مرگ می آید
روی سنگی بر بلندای ستیغ کوه ایستاده است
با همه خوفی که دارد لیک
چشم هایش آشیان شوکت و فخری است عالمگیر
 
مرگ می آید
وه چه تلخ و زشت و نازیباست
و کلید رمز این قفل معماگونه ناپیداست
آنکه می خواهد جهان را شاد
آنکه می جوید به زیر چرخ گنبد گیتی
عزت عدل و شکوه و داد
آنکه در اوج است و راه عشق می پوید
زندگی را همچو باغی گل به گل مستانه می بوید
ای دریغا عمر او کوتاه و بی فرداست
مرگ می آید
باز با خود گفت، و دلش را یک ملال تلخ در چنگال خود افشرد
مرگ می آید، گریزی نیست
زندگی را دوست دارم، داروی این درد پیش کیست؟
آسمان زیباست و زمین و جنگل و کهسار جان افزاست
آن فسانه آب هستی بخش، در کدامین سوی این دنیاست
 
یادش آمد زیر پای کوه
در کران بوی گند مردابی آشیان دارد کلاغی پیر
زیسته است بسیار سال از صد فزون ولیک همچنان مانده است
سر درون ریم و چرک لاش مرداران
چاپلوس و دم تکان، جانور خویان
همنشین با خیل کفتاران
خود ندارد قدرت پرواز
گشته در توجیه مرداب عفونت زای
اوستادی نکته پرداز و حکایت ساز
مرگ می آید و کلاغ پیر می داند که راز زندگی در چیست
 
گفت و زد شهبال شوکت جوی خود بر هم عقاب پیر
ناگهان کهسار بخروشید
کوه لرزید و به خود پیچید
روبهان سوراخ گم کردند
آهوان از خوف رم کردند
گله را زنجیره آرامشان بگسست
کبک یکه خورد
جغد ترسید و دهان شوم خود را بست
 
پس فرود آمد عقاب پیر
گر چه راه من ندارد با ره ناراه تو پیوند
گرچه من در زندگانی با شمایان ناهمآوازم
گرچه تو با خفت و من با سپهر پاک دمسازم
لیک امروزم به تو ناچار کار افتاد
جز تو دانائی بدین مشکل که دارم نیست این گره بگشای
راز طول عمر تو در چیست؟
من که پر در چشمه خورشید می شویم
کهکشان عزت و جاه و شکوه و فخر می پویم
عمرم اما سخت کوتاه است
می پذیرم مرگ را و اجتنابی نیست
لیک مرگ من بدینسان زود و ناگاه است

زاغ گفتا: جان بخواه ای دوست
گر چه تو با من نمی سازی
گر چه تو هم چون نیاکانت بر ستیغ کوه می نازی
زاغ با خود گفتگوی دیگری دارد:
نیک می دانم هراس مرگ
خوی تند از یاد او برده است
دست مریزاد ای زمان، ای روزگار، ای دهر
که عقاب سرکش و آزاد این چنین خوار و زبون و پست
در پی چاره به سوی من پناه آورده است
 
پس کلاغ پیر رفت و روی لاش مرداری پرید و شادمان خندید
همچنانکه لقمه می خائید گفت:
رمز زندگی این است، آشیان در ساحل مرداب ما افکن
سفره انداز از طعام لاشه مردار بر کران خلوت و آرام از گزند حادثه ایمن
در کتاب پند ما درج است؛ که نیای ما فرمود:
در جهان جز وسعت مرداب
هر چه می گویند و می جویند و می پویند
حرف مفت است و ندارد سود
 
گوش کن ای دوست
تا بگویم که دلیل عمر کوتاه شمایان چیست؟
زندگی در اوج می جوئی باد مسموم است
بوی گند نور می بوئی
قله ای که بر فرازش آشیان داری ناخوشایند و بلند و بی ره و شوم است
جاودانه زیستن در ساحل زیبای مرداب است
خوردن و آشامیدن و خواب است
چینه کن با من درون خاک این پر و بال بلند و زشت را بردار
هر چه فکر کوه را دیگر فرامش کن توبه کن در آستان حضرت کفتار
 
منقلب گشت و عقاب پیر شرمگین و سخت توفنده
گفت: من کجا و این بساط ننگ
تف بر این مرداب گند و خوان رنگارنگ
مرگ در اوج سپهر پاک خوشتر از یک لحظه ماندن در جوار ننگ روی خاک
گفت: ای زاغ پلید زشت
جاودان ارزانیت عمر پلشت
من نخواهم عمر در مرداب من نجویم زندگی در لاشه مردار
من نسازم آشیان در ساحل ایمن من نسایم سر به درگاه شغال و روبه و کفتار
اینک ای مرگ شکوه آیین
من چو روح نور از هر زشتی و آلایشی در دل مبرایم
تا نیالوده ست جان را ننگ من تو را با جان پذیرایم
گفت و شهبالان زهم واکرد
گشت در مرداب دوری چند
در میان بهت زاغ زشت
بال در یال بلند اسب باد افکند.

شعر کوردی: ابراهیـم احمدی‌نیا

ابراهیم احمدی نیا شاعر و منتقد در سال  1348 در شهر مریوان  استان کوردستان متولد شد . نامبرده  دانش آموخته ی کارشناسی ارشد مهندسی کشاورزی از دانشگاه بوعلی سینا ست. 

احمدی نیا از  هیئت مؤسسین انجمن ادبی «آبیدر»در سال ۱۳۶۹ در سنندج و هیئت مؤسس انجمن ادبی «اندیشه» در سال ۱۳۷۷ در مریوان است . 

ابراهیم احمدی نیا از شاعران و امضا کنندگان مانیفیست جریان موسوم بە شعر “داکار” است . از ابراهیم احمدی‌نیا یک مجموعه شعر به اسم ” مدار سرماریزه ” در سال ۱۳۸۰ بە چاپ رسید کە از لحاظ فرمی و ساختاری و زبانی همچون دیگر شاعران داکار تلاشی بود برای برون رفت شعر کوردی کوردستان ایران از تاثیر شعر کوردستان عراق و همچنین موج شعری چریک نویسی و شعار گونه‌ی دو دهه قبل از خود . همچنین فرم شعر دیگری نیز از داکار در همان سالها به اسم شعر”چرکانه” یا “لحظه نوشت ها” از طرف ابراهیم احمدی‌نیا و اعضا داکار تجربه گردید و رد پای آن نوع از تجربه ی فرمی را در یک دهه ی اخیر  میشود ردگیری کرد . شایان ذکر است که پروژه ی شعر داکار از لحاظ فرم، ساختار و فرم تصویری اشعار تجربه‌ای نزدیک به تجربه‌ی شعر حجم می‌باشد.  احمدی‌نیا از شاعران پیشرو شعر کوردی بوده و همیشه سعی در تجربه‌ی فرمها و ساختارهای جدید شعری داشتە و در سالهای اخیر نیز دو مجموعه‌ی شعر جدید که حاصل  تجارب سالهای هشتاد به بعد است را   آماده‌ی چاپ نموده و نمونه‌های چاپ شده‌ی این دو اثر نشان دهنده‌ی نرم گریزی وی در حوزه‌ی  زبان و فرم شعری  و تجربه ای تازە‌تر به نسبت کتاب قبلیش است . احمدی‌نیا  در حوزه‌ی نشریات ادبی نیز همواره چهره‌ای فعال بودە  که بخشی از رزومه ی کاری وی  به شرح زیر می باشد :

عضو شورای
نویسندگان مجله ادبی- فرهنگی «زریبار» از شمار ۶ تا ۱۰٫

– سرپرستی
و انتشار فصلنامه تخصصی کشاورزی «کشت و کال » به زبان های کوردی و فارسی در تیراژ بالا
از سال ۱۳۸۷ از شماره ۱ تا شماره ۱۴که پس از آن برای همیشه تعطیل گردید.

آثار چاپ شده:

– چاپ مجموعه
شعر «مه داری زوقم» (مدار سرماریزه) -۱۳۸۰

– چاپ دهها
شعر، داستان و مقاله علمی و ژورنال در مجلات و مطبوعات گوناگون .

آثار در دست
چاپ:

– آماده نمودن دو مجموعه شعر و یک مجموعه داستان برای چاپ.

دو شعر از ابراهیم احمدی‌نیا

ترجمه: عزیز ناصری

از کدام اهریمن پریزاده تر که من نیستم؟

غرق وسوسه باد 

عمر در پرسش و نعناع

در شهرستان آجر 

لبالب از زرق و برق یقین

مرید آسمانی

آلوده با پرواز خفاش!

نابیناست رفیق!

آینده در اتوبان لاقیدی

کدامین هدف برفین

از فتح کوهستان های بیهودگی

تا بازیافتن سرنوشت کافور؟

از کدام اهریمن پریزاده تر 

                               که من نیستم؟

شباهنگام

دور از قوانین آشوب

اره ی شبح

           
بر گردن عقیق!

تا اطمینان از آنسوی کوهساران مه گرفته

بسی روشن تر از چشمان اعور تردید!

پرتو با نیزه ی افق

غرق در رودخانه ی زمان.

بلغزد پای کبوتر

بر مناره ی کاشی،

تا رسیدن به ملکوتی مه آلود

چند بار دیگر، باید این گونه؟!

بگذار من امپراطور گمراهی

یا من امپراطور گمراهی

یاغی از قامت ترد آب

از رقص ناموزون برگ ها 

                      خشمناک!

من خانه خراب

وسوسه تر از ترانه های شبانگاهان

در سن تپل چهارده سالگی!

:

“چراغ ستمی است بر ظلمت”

قدم زدنم 

           
در خیابان های قیر و تنهایی…

انسان رفیع است

تا انزجار گنجشک!

نتوانستم شماره ی همراه هیچ پیامبری

یا حضور در آدرس خدا

لامپ، ستم 
زردی بود بر شب!

پشیمان نیستم

که چراغ را نفرستادم

       به
نبرد با سیاهی!

تا این ۴۵ 
ویران

عمیق اما 
تا آن سوی وسوسه!

کجا پنهان شده است 

بوی نان و ترس از غروب؟

افسوس از این پایان زرد زودرس

تلگراف تبریکی نفرستادم برای درخت

یا ایمیلی به سوی گرازی پرتاب…

پایان یافت

راهپیمایی نهر در تاریکی

بسته شد آن پنجره

اسمش افق است 

  و زرد است در سپیده دمان!

———————————-

« کریستاڵه‌ ژیان و خائینه‌ ئاو »

پێچه‌وانه‌ی سه‌وزی مانتۆ
ژنێ رژایه‌ سافبوونی سرامیک
ئه‌وپه‌ڕی چلاوچلی
هه‌وه‌س بوو و ئه‌لکه‌هوول
پاساژ به‌شی ئاوپرژێنم ناکا
زرقوبرق و نهۆمه
کریستاڵه‌ ژیان و خائینه‌ ئاو
سه‌نگه‌ره‌کان
پڕ له‌ سروودی نیشتمانی و وێنه‌ی سێکسی
زه‌وی داگیره‌ به‌ قه‌برستان
خودایه‌ کامپیۆتر بۆ بده‌م به‌ شانا و
چه‌تر که‌ی چه‌قیه‌‌ چاوی به‌فر؟
یا به‌فر له‌ خۆڕا
چه‌رمووتر له‌ هه‌رچی سورمه‌یی
با بچمه‌ نیشتمانی سه‌نگه‌ر
حاجی له‌قله‌ق بکه‌مه‌ پێشه‌وا و
شایه‌تیمانم به‌ شانی له‌رزۆکی تاریکی!