از شعر / یادداشتی از علیرضا مطلبی

از شعر /
یادداشت علیرضا مطلبی

اعتبار و زیبایی هر شعری به‌قدر حرف‌هایی‌ست که برای
نگفتن دارد. حتا کامل‌ترین و مسحورکننده‌ترین شعرها، ناقص‌ترین‌اند چرا که به مخاطبِ
خلاق اجازه‌ی کامل شدن‌شان را می‌دهند و از دیکتاتوری متنی و غالبی از پیش آماده(حتا
در شعر آزاد، به نسبت هر شعرِ یک شاعر) گریزانند. وقتی سطرها به اکران برسند، می‌توان
از زوایای مختلفی به هر کارکتر متنی نگاه کرد و مخاطب را در وضعیتی مانند تماشای یک
تئاتر قرار داد( برخلاف سینما و دیکتاتوری القا توسط کارگردان، البته که شاخصانی مانند
جارموش، کروساوا و… استثنا هستند).

شاعر به معنای شاعر، مخاطبش را باهوش می‌خواهد و فرض
می‌کند. شعرِ شاعر به معنای شاعر، دنبال دیالوگ با پیرامون و مخاطب است نه صرفن مونولوگی
دستوری/احساسی/شعاری

پس مخاطب شعر چندتأویلی و دیالوگ‌ساز، ادامه‌ی شعر
می‌شود و به تکامل اثر کمک می‌کند.

می‌توان در این مقوله از گفته‌ی دریدا هم تمهیدی ساخت
جهت بهتر ادا شدن حق مطلب: «سقراط، آن‌کس که چیزی ننوشت»

می‌دانیم که سقراط فیلسوفی بود که هرگز چیزی مکتوب
نکرد اما به باورم وجه دیگر این سخن دریدا، امتناع سقراط از خلق اثری پایان‌ناپذیر
است. اثری که حرف‌ها و سطرهای فراوانی از بستر خلاقه‌ی چند تأویلی‌اش برای گفتن دارد.
چرا که اعتقاد سقراط به گفتار از جهت انعقاد معنای واحد بود و نوشتار را باعث گمراهی
معنا می‌دانست.

در اکرانِ متنی، کلمه‌ها باید در برخورد با کاتالیزور
ذهن از عینیت به ذهنیت حرکت کنند و‌ فرصتی به مخاطب بدهند تا با کنکاش بصری/ذهنی، در
مقام سوبژه‌ی خلاق به کشف فضای تازه و تجربه نشده برسد و از هم‌نفسی با زبان به مثابه‌ی
موجودی زنده،  به غلیان بیاید.

باید از بضاعتِ زبان در مسیر عینیت بخشیدن به امر
ذهنی و خلق تازگی بهره برد. چگونه؟

شاعر باید مسلط به دکوپاژ و میزانسن خودویژه باشد.
باید توانایی خلق پرسوناژهای خودزیسته و بکر را داشته باشد و البته که این امور برآیند
اصطحکاک او با پیرامونش است، از همین روست که می‌گوییم زیست امروز به خلق زبان و دنیای
آرکائیک ختم نمی‌شود و این امر را با علم به توانایی شاعرانش، یک آفتِ جدی می‌دانیم.

استخدام مستقل کلمات، نوع چیدمان آن‌ها، زاویه‌ی نگاه
و‌ لحن‌شان، فرم برخورد و رابطه‌شان با هم و‌ مفاهیم و پیرامون، همان میزانسن و دکوپاژی‌ست
که شاعر به کار می‌گیرد و در نهایت امر به صفحه و مقابلِ مخاطب به اکران می‌گذارد.

در این مسیر، خونِ واژه‌ها، ارتباط‌شان از منظرهای
متفاوت، بافت و‌ تونالیته‌ی تصویری/فرمی به خلق دنیای مستقل متنی/برانگیراننده، بسیار
کمک‌ می‌کند.

باید در شعر به جای لغت‌بازیِ مصنوع، اطناب، سکونِ
بی‌لحن و صدا، توضیح و تکرار دست‌چندم گذشته و حتا خود، به ایجاز، اکران و‌ در نتیجه
سلطه‌ی خلاقیت پرداخت تا فرصتی برای تنفس، تماشا و حرکت ایجاد شود.

در انتها باید بپرسیم آیا می‌توان با علم به این‌که
هیچ سخنی در این مسیر غایی و به منزله‌ی حکمی ابدی نیست نتیجه گرفت که شاعر باید به
اکت و زنده بودن و ماندن زبان بها دهد وُ در نتیجه اکتور، ادیتور، دایرکتور و دراماتورژ
باشد؟ و صد البته که تمام این امور محقق نمی‌شود مگر با یک زیرساخت معرفت‌شناختی، با
خواندن خود و پیرامون، با زیستِ خودویژه و لمس حقیقی درد. به عبارتی رسیدن به مرحله‌ی
عملکردِ توأمان آپولون و دیونیزوس که این امر نیز منتج شده‌ی کارکردی آگاهانه روی ناخودآگاه
است و تولید محصولی به نام جنونِ فرهیخته.

پس می‌توان در پایان به آن گزاره‌ی تکراری، آشنا و
شاید بدیهی که می‌گوید: «شعر در زبان اتفاق می‌افتد» نگاهی دوباره کرد و تعمقی مضاعف
داشت. به عبارتی دیگر، نگاهی تازه حتا به ابژه‌های بدیهی وُ همیشگی انداخت. و در یک
مثال به ظاهر پیش پا افتاده باید اذعان کرد که شاعر باید حتا اتاقِ زیستنش را هم نابلد
باشد. نابلدی به معنای این‌که اتاق را ناحفظ باشد تا بتواند به کشف روابط تازه و چندتأویلی
بودن آن‌ها ورود کند چرا که حفظ بودن اتاق یعنی افتادن به ورطه‌ی عادت و در نتیجه مرگ
تازگی.

و مگر نه این‌که کار شاعر، خرق عادت و نگاهی از نو،
تازه و حریص به ابژه‌های تکراری است؟