اندوه نور/ رستم‌اله مرادی، بهمن ساکی

.

.

.

.

۱

(…)

مرا مشتاقی ِخویش احاطه می کند
به سوزی دیگر   شب
که فرود می آید از گیسو
بی رکاب اما به ماه رویی
می سوزد به خویش سلما
سپیده ی « درّه ی جنّی » را .

.

.

۲

(…)

از ماه نگونیِ    خویش
می نگرم تا
به هذیان ساکت صخره
سنج موج
در مصیبت سلسله ای از مرغانِ مُرده
در نجوا
من گورِ خود
به دریا     می یابم

.

.

۳

(دمِ آخر)
                                        

آخرین دم    از نفس های خویش را
نفس کشیدی
پرنده گان
تدفین دریا را
پَر ریختند.

.

رستم اله مرادی

________________

۱

زمینی بوده‌ام به ناچار وُ هستم
گنبد مینا و اجرام سماوی
لکه‌های چسبیده به کف و دیواره‌ی استکان
و کتابِ طلسمات و دوایر تودرتو
جز برای سرگیجه‌ی من برنامه ندارند

لُکنتِ سنگ و عربده‌ی ابر؛
دوستانِ غالب و مغلوبم
هر دو به یک سهم از من طلبکارند
گاهی که دویده‌ام از افقی به افقی
و مثل ساعت شماطه‌دار به هر دری زده‌ام

روشن است کوتاه بیایم اگر
سر به آسمان نمی‌زند صدایی که بلند کرده‌ام بگوید من
تنها می‌ترسم زانویم بلرزد
از کله‌ی سنگینی که هوا کرده‌ام.

.

۲

خورموج
برای زنده‌یاد شایان حامدی

با ابرها قرار دارم
با پریان گریخته از شیشه‌های عطر
با خبری در جیب‌ام

در محاصره‌ی گوش ماهی‌ها
شایان حامدی
صندلی و ساعتش را کشید جلو…

بهمن ساکی

_____________________