دو شعر از احمد زاهدی لنگرودی
دو شعر از احمد زاهدی لنگرودی
شعر اول:
تاریخ
همه چیز از جغرافیا آغاز شد
اگر نه تاریخ
در همانجای آغامحمدخان تمام شده بود
و کار به آقاهای دیگر
بالا سر ما نمیکشید
که جغرافی را
خودسر تقسیم
و از تاریخ
سیمش را برداشته
ستمش را حواله ما کنند
همین شد که
همان آغاز آغامحمدخان ماندیم
و جغرافیا
که به ما
داد ما نرسید
بی همه چیز تمام شد.
شعر دوم
اشاره
اشاره کن به من
تا ماشه ـ لاشهای شوم
برابر قهقهات
و افسوس دیدهی دیگران
که افسون تو چه کرد با من
شهامت اشارهی انگشتم
بر ماشهی تفنگی
که مغزم را نشانه
نداشتم
ترکیده این لاشه از تعفن تو
بچکان قطره قطره ماشه را
بر گلویم
تا گند و تن و تعفن
این زندگی ارزش کردن ندارد
ماشه را بچکان
قطره قطره در گلویم
مثل عرق کوچصفهان
تن تو تلخ شد زهر در کامم
در کن گلوله را
با اشارهی من
و خلاص.