سه شعر از دکتر عبدالله پشیو ترجمه: دکتر منیژه میرمکری
دو شعر از دکتر عبدالله پشیو
شب زنده داری غریبه ها
شب زنده داری غریبه ها
۱
با دیدن هر کوهی در هر کجای دنیا
دلم
چون دل عاشقان در نخستین دیدارشان
فرو میریزد و
از جا کنده میشود
هاج و واج می ایستم پای آن بی انتها…
حس میکنم
از کوهی در سرزمین من ریشه میگیرند
تمام کوههای دنیا
۲
با دیدن هر چشمه ای در هرکجای دنیا
دلم
چون دل عاشقان در نخستین دیدارشان
فرو میریزد و
می لرزد
پیش از آنکه لب بر آن نهم
در مقابلش
آرام به زانو میافتم
خزههای روی آن را
چون شاه گیسوان̗ زنی طناز
کنار می زنم و
شانه میکنم…
بر این باورم
سرچشمه¬ی تمام چشمههای دنیا
چشمه ایست که در سرزمین من جاریست
۳
سوز سرمای بسی شهر در من نشست
باری
دستانم از حرکت باز نایستاد
که در سردی هر دیاری
پرتوی از نخستین تابش̗ آفتاب̗ سرزمین̗ من جاریست
گرمای بسی شهر از تنم گذشت
باری به تنگ نیامدم
که در گرمی هر دیاری
حجمی از نسیم̗ سرزمین̗ من جاریست
۴
چشمان دختران اروپایی را
اگر آبی هم باشند- دوست دارم
اگر سبز هم باشند- دوست دارم
که به گمان من
در آبی ترین چشمها
در سبزترین چشم های این دنیا
نشانی از
سیاهی̗ چشمان̗ دختران̗ سرزمین̗ من
جاریست!
۵
سرزمین من
ای سوی̗ چشمان من
تو چون مه
از هر سو مرا در خود گرفته ای.
تو آیینه ای-
جهانی در تو پیداست
تو چون دیواری از طبیعتی
بر دیدگانم نشسته¬ای :
نه کوهی بر من پیداست نه دشتی .
نه خدایی میبینم نه آسمانی
ودیگر نمیدانم
آیا جهان به کوچکی توست
یا تو به بزرگی جهانی
ای سرزمین من- ک-ر- د-س-ت-ا-ن
احیا
گاهی غم تا خرخرهام می رسد
اندوه چنان دلتنگم می کند
زندگیام را به صخرهای بزنم و
چون جام شرابی خردش کنم …
با اینهمه
به ناگاه
برق̗ تار̗ فکری نو
لحظههای̗ آغازین̗ یک وسوسه
زندگی̗ دوبارهی̗ یک گیاه
خندههای̗ یک کودک
قد و قامت̗ طناز̗ یک زن
سینههای̗ سرکش̗ دخترکی نو نهال
چنان میکنند با من
از خوشی بال بر شانه هایم بروید
از آسمان بخواهم
پل زندگیام را چنان امتداد دهد
گذشتن از آن هزاران سال طول بکشد .
سردرگمی
روز “ژوان”
به هر چه رو میکنم
از فنجان چای تا کتاب، تا قلم…
همه بوی گل می دهند.
روز “ژوان”
زمان پی در پی زود است و تو دور
اعضای تنم
از هم پیشی میگیرند:
چشم چنگ میزند بر تاکستان تنات
دست – از صدایت بالا میرود
گوش غرق بویت میشود و
دوریات را ذرع می کند…
کاش میدانستی جانا !
روز “ژوان” مان
چه بیچاره سردرگمی میشوم!