شــعر دیگر: پرویز اسلام‌پور

سه شعر از کتاب طبقات جنون

۱
*

آخرش

دانستم
و دانستم هیچ را بتوانم‌ تا
بسیار‌ که هیچ‌ را
بگویم‌ بعدها‌

۲

*

پس اول
آخر اولست‌ و آخر
و پس تا
نوشتم از این همه تا
نوشتم
آنچه را که باید

۳

*

سوگند

به رویتان‌ اگر چشمانم باز بوده‌ باشد
بخاطرِ جهان می‌آید آخرش روزی یاد و نام من می‌دانم‌
یاد من آرید از هم اینک
که به یادتان‌ می‌خواهم‌ از جهان دلبُرم‌
و فراموشتان‌ دیگر که نمی‌شوم‌
فقط ایکاش‌
این‌ چند ستاره‌یی‌ را که بنام‌ او تا
صبح بردم بیعشق‌ نمیرند‌ و به دلیل‌ها و
بِنور‌ بسیار
دوستان آبیاری‌ کنیدشان‌