چند شعر از: آیلین فتاحی، محمد علی حسنلو، بهمن ساکی و الهام حیدری
آیلین فتاحی
۱
عقربه
باور متروکی ست برای زمان
وقتی صبح از ضربه ی پلکِ تو می افتد
روی گونه ام
نور
بوسه می شود
حالا که نیستی
عبورِ وقت
مقاومت است
از سقف خانه ام روز می رود
سال ها رد پاهایت
از هوشیاری ام گذر نمی کند
در غیاب تو همه چیز بلعیده می شود
وچای بعد ازظهر
با حبه ایی از خیال
زمستانی ست
که از دهان می افتد
۲
جهنم
از پاهایم سقوط میکند
و گمراهی اش
دست می برد به نیلوفرم
کبود
در نوازشم می شِکُفد
پهلو به
پهلوی بودا
بر نور مرده می ریزم
و در حرارت رفتن
روشنم
در زنانگی تکمیل می شود
——————————————
محمدعلی حسنلو
۱
سهم یک مهاجر
بیش از اندازه خوشبین بود به آمدن آنها
باور نمیکرد روزی برسد
چشمهای همسرش نباشد، عکسهای کودکانش وُ چند خاطره
پیوسته در سلولها وُ اعضای مغزش باقی باشد
باور به جنگ، باور به کمک از دورهای غریبه از کشورهای
نزدیکتر
همسایهها چه دورند این روزها
وَ دورترها، بدشان نمیآید نزدیک باشند
تحقیر؟ تسلط؟ آرمانهای از دست رفتهی انسانی؟
استعمار فکرهای کوچک وُ بزرگ!
آنها به چه فکر میکنند.
به ارتباط مرگی در نیمکرهی غربی
و تیری شلیک شده از نیمکرهی شرقی!
فکر کردهاند که هر مغزی براساس کیفیّتاش توانایی
حمله وُ دفاع دارد
مرگِ آن زن وُ کودک تصویرِ چه مرحلهای از تربیت
است.
چه مرحلهای از مراحل مختلف اصول:
اصل اول: شما بودید که نظم را بینظم کردید.
اصل دوم: رنگِ پوست دیگر مهم نیست رنگِ افکار چرا!
اصل سوم: هیچ اصلی مهم نیست مگر وقتی ما بخواهیم.
ما توانایی این را داریم که دوست باشیم
حضورمان را نزدیکتر کنیم در کمال صمیمیت ( پایان
سخنرانی ).
در مسافرخانهای نامعلوم
بیتفاوت به خبرها وُ گفتوگوها
گذشته همچنان در رگهای او میوزید.
۲
رقمهای معنادار
درونِ فیشهای بانکی
فاکتورهای امضا نشده
قبضهای برق، گاز و …
اعداد میخواهند متفاوت باشند
در جابهجاییها
سرقتها
در حقوقهایی که فرقهای زیادی دارند
اعداد میخواهند
اعداد نباشند
بعضیهایشان سر تکان میدهند: که بله
وَ ضرب میشوند
تکثیر در تکثیر
بعضی ثابت نگاه میکنند وُ میمانند بی هیچ تکانی
کسریهای هر هفته نیز هستند
با رشدی بدون کنترل
و تُهی که میمانَد در جیبها
درماندگی آخر ماه
نگاههایی مضطرب
چه میشود کرد
چیزی بیشتر، یا
کمتر از واقعیّت
_ اعداد میخواهند _
—————————————–
بهمن ساکی
۱
پرسه
با دهان باز چهار سال
چهارسال با دهانِ باز
خوابیدنِ موهایم از خواب
خوابیدنَِ دستِ زیرِ سرم
آدم تا با خودش حل نکند با این جدولها کنار نمیآید
یکی از تلنگرها به سَرم میزند
یکی به خودکار BIC
یکی به پایم
که از پرسه در خیابان خسته ست .
هی راه
هی راه
هی پشت راه راه
گاهی بیراهه از فرط رفتن راه میشود
دنبالم بیا
خواب من کوچه بنبست کم ندارد .
۲
راهها
نصف این راهها که میروم اضافی ست
نصف آنها که نمیروم
نصف پشههایی که با فیزیک هالیدی میکُشم نصف سرعت نور
نصف سرم که برای درد ورم میکند
با چای غلیظ
به جای بوسههای تو شب کش میآید
و من برای گوشههایی از سَرم برنامه ندارم
شب کش میآید و من دستم معطل است
کنار دیوانگان دویده در لیوان
برگشتگان سراسیمه از خیال و قیاس و گمان و وَهم
نصف خبرهای بد
نصفِ نیمههایی از آن مرغِ طرب .
———————————————–
الهام حیدری
۱
و تو ای اختلال عظیم
از خلال خوابهای من خودت را خارج کن
از خاطرات خوب من
ای خالی خلل ناپذیر قلب من
**
خراب
مثل نوار قلب من روی خطوط اخیر
خراب
مثل رسیدن پشت میزهای خسته با تاخیر
خراب مثل همین کلمه
همین خراب
۲
بازگشت
بازگردی از مرگ
و با قاتل گپ بزنی
اما کلمه کوو
که تجربه چاقو
در قلب و در گلو
هی بگویی من مرده ام باز بگویی هی! من مرده ام
و او بگوید آه آری من تو را کشته ام.
(کشته ام ماضی است
و استمرار دارد)
و قتل قلب که به قاتل متتقل نمی شود
می شود؟
درست مثل انقلابی در گلو که رخ نمی دهد
شب است و کلمه کم است
لعنتی
کلمه کم است
پس تو آرامی
و به آرامی نگاه می کنی
می گوید صبح بخیر می گویی بخیر
می گوید شب بخیر می گویی بخیر
آرامی
آرام
مثل مرگ