برای منصور خورشیدی / احسان براهیمی
برای منصور خورشیدی / احسان براهیمی
آنچه از سر عشق رخ می دهد
همواره فراسوی نیک و بد انجام می گیرد.
(نیچه)
کلمات عاشق و دور از هم، رابطی می خواهند که در ارتباط با هم معنای خود را پیدا کنند و از معنا در خلوت ،بگریزند و رابط آنجا پیدا می شود که خود را از هر معنایی خالی کند و رقصان ، صدا را به صدا برساند در غیبت تن ها از پشت گوشی شعر وقتی دوباره لهجه ی خورشید،حلاج وار، امواج را بی دار می کند بر ندامتگاه جان ها ،کنار همزادش که منثوری عاشق است و آفتاب تخیل را می تاباند بر خلسه ی سرزمین هایی که خلق کرده است تا «نفس در نفس باد» به حرف بیاورد «عصب آب را در امتداد رود » که به کلمه رویا می دهد و رویا را به سکوت کلمات در خانقاه تاریخ می کشاند.
منصور خورشیدی در خلوت معنوی با کلمات،تاریکی کلمات را می شناسد و آنجاست که در فضاسازی هایش ،معنا رها می شود تا به رهایی در معنا برسیم و روح شاعر از زمانه ی خویش پیش برود و دوباره بازگردد به جسمی که از واقعیت های بیرون خالی شده است و خالق جهانی نادیدنی ست :
«فراسوی معناهای دور/کوهستان حس/خیمه بر /دست های تو می زند/وقتی گیسوان باد/میان طلوع مضطرب نور/پراکنده می شود/تا هوای بال/بهانه از بهار بگیرد.»
منصور خورشیدی ،چون عارفی ناتورالیست «در هوای هیچ » «تنگ در آغوش آب/به سراب طعنه می زند»و «همان دمی که عقربه/روی مدار صفر/نفس تازه می کند» با خلق تصاویر چند لایه و زبانی اکسپرسیونیستی به بیانی متفاوت در شعر می رسد تا روحش در شعر از زبان سرخ کلمات اعتراف بگیرد که خورشیدهای زبان منصور ،دغدغه ی فرم و ایجاز دارد .
منصور خورشیدی در شعرهای حجم گونه اش ، نمایشی را کارگردانی می کند که بازیگران مه آلودش هر لحظه میمیرند و به دنیا می آیند تا در چرخه ای بی پایان، مخاطب سینه سوخته ، به جشن رمزگشایی «در هوش لبریز از تفکر ناگاه»دعوت شود.