شعر دیگر/ (اندوه نور) هادی عالیپور، پریماه اعوانی، مهدی شکارچی
.
.
.
آنجا که ایستادهیی
دشتهای دیوانگیوُ آبهایمعطر به تو میرسند
زیباییاند
در بزم رگهات!
اینک که ذرات شادند
ُپُرزخاک در پیچِ گیسوییِیخورشید وُ
نامَت را چشیدهمَ،
سراسر این جیغِ نَم را.
گُذر نور بر گلو
سرازیر وَرم رگها از دیده
در شفاعت آبی ِنمْ/گیراست.
اینک که مشتاقم
به شعبدهی نور؛گیرام
*
عقیق صورت و معطر گیسوان
صورتهای خیالیست
گُمان به وصل میبرم و
صدای خیال باد،از دیدن توست
به دیگری نشانه نمینمایم
انگشت به مشامِ گیسوانت میگیرم
آه از کشالهی گیسو
اشتیاق شرارت را
آندم که شکوفیده،قوسی گیرام.
در جان نمیگنجد
شب با هیات آبی
با ضمیر نور و عفو مشام.
ببین چگونه دل در آسمان نمانده
یار آکنده
بر مشام نمیماند.
هادی عالـــیپور
کدام پریدهرنگ، کنارِ چهرِ بلورت بنشانم؟
تا از فقر نفسها و سردی دستهام
بخوانی
مجاورت
طفلی که نشسته
تا گلو
از کهولت پر است
یکروز که خواب کبوتر شدن دیدم
منقار سائیدم به رَمل نرم
تا مَزرع زلف خلاصت
با باد آرمیدم
میان زلفهای پریشت
غُرابِ حلقههای مطلایت شدم
خروشیدی
که آفتاب میخواهم
یکروز هم به هیئتِ نطفهای کمرمق
آنجا که قابلههای ریزْچشم
با کفلهای ساییده به خاک
عطشِ آمدنم را سرود کردند
نشانی من
خالِ زبری شد که بر جبین کاشتی
بیمارت نشدم
که بلدهای بادیه تیمارم کنند
نوارِ زردی
بر حاشیهی حصیرِ نازکِ آویخته از مَعجر
حائل
میانِ آفتاب و گونهی نمناک
لرزیدی
که سایبان نمیخواهم.
مـــهدی شکارچی
امید است
که دایره ی خالی
نوری که شبچراغ
فرمان چیست که از چه می روید
بلندایی به خواب ساقه ای و شبی به روزِ روزنه ای
گوزن زخم ها سوزنی در بیابانِ آب ها
زیبایی مُردار
نمایش محتضر بر سکوی خون
سایه ی شکنجه گر محزون
در برج غریبه ی همه ی چشم ها
که می بیند
که می بیند و می چشد آن چه به چشم می آید را چون
شکوفه ی شوکران
چه تشنه و چه کف دستی
روان
رونده ای در این گلو
روان
ریخته
جاری جریانی چیست بر قلب بوتیمار کوبنده بر هر
باد بی جهت آباد و آبادیِ هزار باد و بی باد و بی یاد
سفینه ی تشنگی
ستاره ی دنباله دارِدارها
غریب در تاریکی چاهِ بزرگ
اژدهای خفته ی خوناب ها
تاریخِ ناتوانیِ استخوان های عبث بر پیشانی
مردگان
دامن بیداد
دشت برهوت بزهایِ غم٬ خیره به بَزک کرده های صخره ای بلند
مَردمِ چیستی و چرا این آسمان بر سرت از کیست
فرو می ریزد
بٌزک ها و بهارها
بَزک کرده های غم بزرگ
مَردمِ چیستی٬ از چه جان می گیرد این گلوت
بی جان در بستر کیستی؟
که بمیرد این بز شایسته و ناامید
که هیچ
بهاری
که هیچ بهاری