شعر آزاد هرمز علیپور/ مظفر رویایی
هرمز علیپور
to me |
بگیر که نوعی از دلتنگی
در خطی از یک شانس ازدسترفتهای
هدیهای که قدر ندیده
گم گردد از دیدگانی که آرزوها کرد
به تعطیلی بکشد به یکدفعه تمام
حسها آنهم به بعد حضوری که چهره
به چهره بعد برسد ظهور لحنها و
گریههایی که دور میخواهد آدمی را
از نور و نظر بهروشنی که میرسد به
گلهای خندهرو
به پا شدن قیامتی حتمیست
درون آنکه از نفوذ زخم عطوفتهایش
به جان
نزدیک است که جانبهسر شود
تا برسد به فراتر از نشستن فصلهایی
در پلکها
رنگ گرفتن از رنگ نگاه رفته از دست
رنگ گرفتن از آواها ستانده میشود
از او
رنگ دیدن از جلوس زیبایی
یا که از به یادآوردن حتی
یک دچار درد شدنی نگفتنی
که رؤیاها به بعد دوست به هر چه برسد
آتش زند به او
حتی بگو به شبنم برگها
چون آن رعناییها که به نوبتها
جای پنجه یا که تیغه و طناب زیر گلوهاشان
و شاعر اگر که باشد و عاشق هم
به زیر دست چون کاغذ سپید ببیند
نه شعر
نه نامه
نه وصیتی کوتاه
بر آن
نیاورد
که نازکتر از زرورق و بال سنجاقک
میان مرگ و زندگی
حال او بهظاهر خوب است برعکس
به خندهای که تقریباً زبانزد هم
بعضی مرگها به یکدفعه خبر میشوند
پشتصحنههای پر از رازشان را
به مخفیگاههایی باید
دید یا این
که
«زمان»
مظفر رویایی
به زمان نفس بده
او را در لانهاش حبس نکن
بگذار بلغزد و از تیرهروزی
به چنبره پناه برد
حقی ست بر او
به قفا برگردد
گاهی تنها باشد
در حصار دوایر تودرتو
تأمل کند
پس از حصار دوایر تودرتو
دَم در دُم نگه دارد
و از زبان جهنده بازدم کند
***
روی خط ممتد و ناراست خاک نوشت
به زمان زمان بده
و طعمه در گلوی زمان
بلع شد
تاریک شد
اردیبهشت ۱۴۰۳
از برونریزیهای آن مرد (خودنگاریهای هرمز علیپور)
.
.
.
.
زندگی خود نوشت
خود با خود …
از تنهایی چیزی
که میتوانم به اطمینان بگویم این است که من هرمز علیپورم .
در اسفند ۱۳۲۵
شمسی به دنیا آمدم. در خانوادهای فکر کنم پرجمعیت. پدر و مادر و هشت فرزند.
پدرم که آدمی بسیار با صداقت بود و شریف و قُلدر به وقتاش، کارگر شرکت نفت بود. مادرم بختیاری زادهی بزرگ شدهی اصفهان. تا ششم ابتدایی صد سال پیش درس خوانده بود. زنی بسیار رنجکشیده و داغدیده که حافظهای غریب و خطی خوش داشت. در تربیت بچهها بسیار سختگیر و مستبد با روابط عمومی بسیار موفق و درخشان. در عین حال سخت متکبر.
من بیشتر به اصطلاح به پدرم رفتم، از بابت استعداد ذاتی هنری -شعری- به مادرم.
که هرگز نه من نه دیگر شاعرانی را که سپید و آزاد میگفتند به عنوان شاعر قبول نداشت. از بس که آموخته بود از حافظ و سعدی و خیلیهای دیگر شعرهایی به حافظه داشت.
از همان کودکی تفاوتهایی – نه تمایزی میان خود و دیگران را حس میکردم. استعداد و علاقهام به نقاشی، خوشنویسی و … خودم دریافته بودم که بعد از چارده پانزده سالگی – شعر را ادامه دادم.
همسایهای داشتیم با کتابخانهای به آن موقع جالب و دوستی با همکلاسیای از کلاس دهم که مسئول کتابخانه دبیرستان بود، عطش خواندن هر روز در من فزونی مییافت تا به امروز که.
در بیست و هفت
سالگی با سارا که آن وقت محصل کلاس دوازده بود ازدواج کردم.
بلد بود نگذارد
یکدیگر را از دست بدهیم.
هنوز هم او را
عاشقانه دوست دارم.
نمی دانم اگر با هم نبودیم چه سرنوشتی پیدا میکردم، دوستی و علاقهمان به هم از نوعیست که هست.
در کنار او ایمنی
دارم. کار به کار شاعری من ندارد .
می دانم اما که در دل پزش را میدهد.
اما از بابت درس و مشق، استعداد و یادگیریام بد نبود از درس خواندن متنفر بودم، همان قدر که به مطالعهی کتاب غیردرسی – مطالعه – عشق و علاقهام در درس خواندن، کم حوصله بودم. اصولاً آدمی کم حوصلهام. دست خودم هم نیست. هفده ساله اما دیپلم طبیعی را گرفتم .
تا خدمت سربازی – نظام – اجباری وقتاش رسید سه سال را معلم سرخانه شدم . درآمدم از حقوق پدرم بیشتر بود.
دست مادرم میسپردم.
بعد رفتم سربازی.
بعد معلم شدم. رفتم دانشسرا فوق دیپلم شدم. رفتم دانشگاه عذرم خواسته شد دوباره
رفتم که به تشخیص خودم و سفارشی خصوصی قید همه چیز را زدم.
اینها را بعداً مفصلاً خواهم گفت و نوشت که میدانم به درد چیزی نمیخورد.
حدوداً پنجاه و پنج سال بیشتر است که شعر مینویسم؛ شاعرم یعنی.
شعر را با کلاسیک
شروع کردم. حتی تمرین مستزاد و مسمط و …
پیش از سی سالگی
غزل و غیر سپید را رها کردم .
من و شعر
من در طول عمر و زندگیام ، علاوه بر آمیخته از طریق مطالعه و کتب، از پدیدهها و رخدادها و دانش خاموش در انسانها بسیار آموختهام .
و این یادگیری ، آموختن و آموخته شدن بیشتر انگار در جستجوی پاسخهایی بود که از سیزده چارده سالگی تا به همین امروز داشتهام. مثلاً وقتی پدرم از گذشتهی خود و نسلشان میگفت ، از بابت شکل معیشت، سفرها، جنگها و هنجارهای متداول آن روزگاران. با خودم می گفتم
– با توجه به نظر و عقیدهام به نوعی صیروت – شدن- در هستی و زندگی –
قاعدتاً باید روزی هم برسد که خاطرات من برای فرزندانام، هم عجیب و حیرت آور و هم احتمالاً همراه با نوعی از مهربانی و دلسوزی و حتی گاه تا حد ترحم باشد.
– و این نیاز به
پایه ای از تفکر داشت…
که در من همیشه
بوده است.
– چون دریافته
بودم که قرار نیست زمان و زندگی در نقطه ای متوقف شوند.
که بعدها دیدم همانگونه بود که فکر میکردم و شد .
به مسایل هنری هم
همین نگاه را داشتم و دارم .
– در اینجا شعر- زیرا که شعر را چون موجود حیاتمندی میدانستم و میدانم. که از سکون، رکود، ایستایی، دلخور است و دوست دارد و ناچار است. میشود در شرایط تازه و نو و دیگر گونه. نمودی از خواست نو شدن را در خود توسط شاعران بروز داده شد ببیند.
و این ظهور و بروز را میتوان در تغییر و تحولات و جنبشهای هر چند کوچک و کوتاه مدت فردی، اجتماعی دید.
و این البته امریست که به مسایل ازلی- ابدی چون تولد، مرگ، عشق و … اضافه میشود.
حتی گاه همانها را نیز معنا و نام مناسبی که تازه است میبخشد.
شعر از من چه میخواهد . من از شعر
در این سن و سال هنوز نفهمیدهام به طور روشن که شعر از من چه میخواهد. من از او چه ؟
فقط میدانم که هر دو مبتلای هم هستیم. نه . من مبتلای او و شاید هم چون بسیارانی، مزاحم اویم. که حتماً هستند کسانی در همین سن و سال که تخیل، دانش و… آن ها قوی و بیشتر است. اما …
( ابتلای من در چنبرهی استمرار و یک نیاز سمجی افتاده که به غیر از نوشتن و عاشقی با شعر کار دیگری تا این درجه از دستم بر نمیآید.
نخواستم یا نه؟
برای این هم جواب روشنی ندارم)
حتی اگر به قصد و عمد بخواهم بدون او باشم. و در طول دورهی عمر شاعری یک چیز دیگر هم هست که هنوز نتوانستهام نه از خود نه قول دیگران بنام و بنامترها حتی.
( تعریف جامع
برای آن بیاورم یا که نقل کنم)
اما همین حالا می توانم بگویم که خودم آن را برای خود این گونه میگویم:
( شعر، آفرینش یا خلق اثری کلامی است با تمام تفاوتهای جغرافیایی، سرزمینی وقولها و ملتها، بیان درد و رنج و آرزوهای آدمی است که به او شاعر میگویند. معلوم است به شکلی منحصر به خود)
که انگار دوست دارد به شکلی، مأمن و پناهگاهی مطمئن برای خود بیابد یا که بنا کند. با همهی جنبههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، اخلاقی …
در نهایت اما چون امانتی فسادناپذیر در کلمات، و اعتبار و ماندگاری معدودی در عصر خود و بعد خود بر بیشماران، ربط دارد به میزان و اندازهی قابلیتهای رشد یا بنده نه که فسادپذیر.
و همیشه در کنار یا همزمان با معدودها ، سایهها یا جرقههایی بودند و هستند که در نقطهای متوقف شده و گاه حال نقطههای یک نقطه چین و غیره را مییابند.
و بر خلاف آنچه شایع و رایج و متداول است یا میشود
شعر، با همهی حرمتی که به شأن انسان و آدم قایل است بیشتر ارجمندیاش اما
( در نزد کسانی اعتبار دارد که خود تا حدودی میتوانند در کنار شاعر و شعر واقعی، حضوری دیگر گونه یا اصطلاحاً شاعرانه میگیرند یا که دارند)
زیرا آن که برای تمتع و لذت یا بهرهمندی از شعر با کمترین مایه ی دانش در صدد درستی و محشون شدن با آن است به مقصود نمیرسد
یعنی( مخاطبین واقعی شعر و شاعر کسانی هستند که خود به گونهای به درجهای دغدغهی زیبایی، حقیقت، خرد، عشق، عدالت و … دارند و رمز همذات، همزاد پنداری در احساس همدلی یافتن در متولاتی که گفته شد، حقیقت ، زیبائی )
و در اینجاست که شعر همواره ارزنده با همهی ظاهر مردمی بودن داشتن و عوامانه بودن تظاهرش،
[ سهم فرزانگیاش را به خواص خواننده هدیه می کند یا که خوانندهی خاص و حرفهای ]
و شانی دارد که هرگز نخواسته حمل کننده محض بار فَلسفه، تاریخ، سیاست، مشاغل و… را به دوش بکشد بلکه بر همهی آنها منت دارد.
کتاب های من
علاوه بر کتابهایی که از من چاپ و در دسترس هستند چون اولین یا جلد اول مجموعهی اشعار( کلیات مثلاً) چاپ افراز، سال ۹۸ و در هزار صفحه و کتاب های مجزای دیگر که نام های شان را بیاورم. اگر چه نامرتب شاید، کتابهایی و یا دفترهایی هم در یا از پیش از انقلاب ، به بعد از من در جاهایی به سر میبرند شامل:
( بر آیه و
اقیانوس) که نزد مرحوم شمس آل احمد انتشارات( رواق) به سال ۵۶ که خورد به انقلاب و
بلاتکلیفی( رواق) کتاب دیگر با نام( خموشیِ سوسن) نزد( انتشارات فاریاب) ناشر
کتاب( اوراق مصور) رمبور “الهی”. که مجموعه ای
از شعرهای من در تماشا بود و چند شعر دیگر. کتاب دیگری به نام( افلاطون – تون، به سایه) که نزد انتشارات سبز با مدیریت آقای
طهماسبی بود که ایران نیستند.
و دو کتاب شعر کودکان و نوجوانان به نامهای( بچه ی کارگر) ( و منظومه ی دیگر ) که قرار شد به وسیلهی – توسط ( نشر کتیبه) چاپ و پخش و حتی آمادهی پخش بودند که نشر پلمپ شد.
و نیز منظومهی( شصت) که نزد یاد سیاوش کسرایی به امانت ماند. که بخشی از آن در مجموعهی هفتاد سال عاشقانه زندهیاد محمد مختاری، چاپ شد.
اما کتاب هایی که
از سال شصت به این سو از من چاپ شده :
1- با کودک و کبوتر 2- نرگس فردا 3- سپیدی جهان 4- الواح شفاهی
۵- اوراق
لاژورد 6- فاخته ی هیمالیا 7- علف یونان به لغت عذرا
۸- دفتر
شطرنجی 9- سب بابه 10- به لامکان به نرگس ها
۱۱- حکمت
مخروبه 12- بال برف 13- نیمرخ آهو 14- پرتره
۱۵- بنفش پارچه
ای 16- داغ . بی . بی 17- پوست مار
۱۸- این زین که
اسب ندارد 19- به سایه 20- پاسخ سپید و …
اما حالا من به مسایلی اشاره میکنم که در واقع
حاصل و محصول نگاه امروز من در ارتباط با شعر و شاعر است. که ممکن است در آن جوابهای
بعضی سوالات و دغدغههای شاعران جوانتر هم لحاظ و دیده شود.
بدون آنکه هیچ شاعر یا گروهی را از نظر و نگاه مقصود یا منظورمند گذرانده یا بگذرانم، تجربیات را میگویم به عنوان شاعری که هرگز برای ذوق و ذائقهی شعری تن به محرومیت ناشی از قلم ذوق و جهت داده باشد. یعنی همانقدر که با شعر سپید اخت و مانوس به اصطلاح در قالب کلاسیک غزل و رباعی نیز در ارتباط و پیوند و در حد توان خود سرودن بود.
دیده و خوانده شده و میشود که چرا شعر امروز ما به قدر فلان دوره یا دههی شکوهمند یا طلایی نیست؟
ساده ترین جواب این است که قراره نبوده و نیست
با جمعیتی سه برابر و ارتباطات سریع و حتی هولناک شاعران چون نامداران آن سالها
ظهور کنند. نه ممکن است نه الزامی است.
مهم این است که به ذخیره های شعری- هنری سرزمین آثار و نامهایی اضافه شده و میشود و خواهد شد.
عدهای از من در مورد دیده شدن یا نشدن نامهایی میپرسند. همیشه همینطور بوده. مهم این است شاعر بدون دغدغهی نام یا شعرش با شعرعاشقی کند معلوم است که تبلیغ، معرفی و هزار مسئله آشکار و پنهان در پرکشیدن نامهایی موثر واقع میشود اما محال است بتوان شاعران واقعی را برای همیشه در محاق قرار داد.
هیچکس نیست که دلش نخواهد دیده شود، محبوب شود،
مشهور شود. این ادعا و مدعا دروغ محض است. دیدن همیشگی اما از آنِ آن شعری است که
خودش معرف خودش است.
شعر آوانگارد یا پیشرو در مقایسه با آثار همزمان خود، اول سنجیده میشود اما آوانگارد دائمی از سطح و مرز موقت رد میشود. عبور میکند.
ممکن است شعری از رودکی پیشروتر از شعر شاعری
حتی با سن بالا و زنده در روز باشد.
همهی حرکتهای گروهی با همهی ارجمندیشان روزی به اشباع میرسند. بدیهی میشوند. حتی گاه آزارندهاند برای برخی مخاطبان که در نگاه جوانیی خود درجا میزنند.
آوانگارد همواره اما وسعت و ظرفیتی دارد که از موانع مستحکم زمان میگذرد، یعنی عبور از مراحلی که بعد از بروز ممکن است، جلوههای آسانی در آن تصور یا مشاهده شود.
گاهی واقعاً دشوار تا حد ناممکن، نشان دادن تعالی در امری هنری -اینجا شعر- تعالی را میتوان حس کرد.
تنزل یاددادنی، آموختنی و گاه دستوری است تعالی اما امری فردی است که فعل و انفعالات
روحی- ضمیریاش را نمیتوان حتی ترسیم کرد.
من به تدریج و مرور فرق بین مفاهیمی چون مبارزه، انقلاب، تفکر و اندیشه را یاد گرفتهام و هرگز قرار نبود و قول ندادهام که تا آخر عمر بر چیزی تا حد مرگ تکیه و تاکید داشته باشم شعر من، شعر من به عنوان یک شاعر است. شاعری که برای اثبات خود، مدام به شعر خود یا یکی دو نام سنجاق و ضمیمه میشود عاقبت مشخص میشود که بدون تمهیدات غیر لازم چه اندازه وزن دارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند شعر
چون حقیقت روح که بر من پنهان است
که با فرجام بعضی از دوست داشتنها
به اینها نیز فکر میکنم
در پاسخ به چهرهای پنهان به یک گل
به صراحت اما نمیتوانم چیزی بگویم
جوانیی خویش ولی یه یاد من آمد
بعد دیدم که دارم به مجسمهای یرنزی خیرهام
یا که نیمتنهای از گچ
دیگر میپذیرم اما
که توقع خود از چشمهایی را
طوری تنظیم کنم
که بعد آن دچار اندوه نسازم
خود را و دل بیگناه کسی را
که میتوانم دوست داشته باشم
تا به نقطه یا خطی که
او میکشد به روز خود
۲
گرفتم به شکل یک پرنده در بیایم
به یک روز
تضمینی هست اما
که روزهای زیباتری به انتظار من باشد
من که نمیتوانم
سادهترین منظورم را به وضوح بگویم
من که نباید بپرسم
منظورت از این پرسش چیست
که فقط گوش کنم باید
گرفتم به زیباترین شکل موجودی در بیایم
که نباید نامی برای خود انتخاب کنم
من که تمام عمرم مکث بلندی بود
در بین دو ندانستن
که فقط توانستم رنجهایام را
ثبت کنم به پنهانی
می خواهم به اختیار خود بمیرم.
۳
پرسشهای من میتواند
دیوانه کند هر کسی را
حتی خودِ خودم را
که ناگریز قناعت به خود کرده
دیگر هیچ نگاهی به دردم نمیخورد
چه نامهایی که دیدم بعداً
که تنها به روی کاغذ بود
که بلندایی داشت
من اما در چشمهایی خطرهایی میدیدم
که در خنجر نیست
عاقلی؟
هرمز علیپور
چند یادداشت پیرامون شعر هرمز به همت بهنود بهادری و قلم داوود مالکی و رضا روشنی
.
.
.
.
شاهدی امین
(نگاهی کوتاه بر قله های شعر هرمز علیپور)
((در صبح
دشت چون جان ماست
این بوته های رو به رو که بسته و تنک است
و من
اسبان را به شهادت گرفته ام وین صحبتی را که شعله پوشانده است.))
اعتراف
کردن، شکستن عرف است. معترف عرف را می شکند تا معرفتی دقیق از خود نشان دهد.
اعتراف کردن، شهادت دادن علیه خویش است. علیه عرضهای خویش است با اعتراف عرضها را
که حجاب ذاتند بر میداریم. شهادت دادن علیه خود جهش از مرز انفعال به سوی شهید شدن
است.اما (سب بابه )ی هرمز علی پور بر چه چیزی می خواهد دست بگذارد؟
انگشت سب
بابه در کاربردهایش، رفتارهای متفاوتی از خود نشان میدهد. انسان بی امضاء انسان بی
نام را، صاحب اثر می کند، به سوی دیگران
صفتها اشاره می کند، ماشه می چکاند، خاکستر سیگار می تکاند، تکیه گاه قلم است و یا
اتمام حجت می کند. در کتاب
(سب بابه) ی هرمز علی پور تمام کاربردهای انگشت سب بابه را می بینیم. شعر پایانی یا
لوحی که بر پشت جلد کتاب حکاکی شده، مانیفست نام کتاب کتاب زندگی-علی پور است :
(( من فقط بلدم شعر بنویسم
از شصت
سالگی آدمی که بگذرد می فهمد
دنیا
چقدر بی معرفت است
انگار
همه چیز برای آزار تو دست به دست هم بدهد.
اول از
حافظ و مولوی تعجب می کردم
که از
حسود و حسادت حرف می زدند.
اگر
مفلوک تر از آدمی دیدی مرا هم خبر کنید
چقدر نزدیکان
آدمی دوست دارند شاعر بمیرد
تا پزش
را بدهند.))
در سطر
ابتدایی،علی پور با انگشت سبابه اش شهادت می هد که جز شعر نوشتن و مرارتهایش- که
البته در ادبیات فارسی حداقل عرق ریزیهایی که فاکنر به آن اشاره می کرد معنایی
ندارد-کار دیگری بلد نیست. در کاربرد انگشت اشاره گفته بودم که انسان بی نام و بی
امضاء را ثبت می کند. تا جایی که می دانم هرمز علی پور تنها در شعرهایش صاحب امضاء
است. یعنی نه در هیچ دفترخانه ای، نه در هیچ بنگاه املاکی صاحب امضاء نیست.
احتمالاً برای کرایه خانه اش که معمولاً سال به سال جا به جا می شود به جای امضاء،
انگشت می زند. او در روابط پیچیده آدمهای اطراف به شدت بی سواد است و برای تعریف
خود در دایره هستی، بر خاستگاه ایلیاتی اش تکیه می کند. از هم این رو در سطح پایانی
شعر مذکور علی پور پیش از مرگش بر خود فاتحه ای می فرستد تا تنها فردی باشد که بر
فرار خویش-که احتمالاً برای وی یا در ایذه است یا در سرشوادان بی بیان-معصومانه گریسته
است. نقطه مرکزی قالب شعرهای علیپور انسان
تنها و عاصی ست. پناه بردن به خویشتن و انزوا راه برون رفت او از لبه های تیز و آسیب
رسان واقعیت و جهان بیرونی است. علیپور با دریافت زیبایی تک بیت های درخشان و کتیبه
گون شاعران سبک هندی و فهم این نکته که شعر جهت بقا باید خصوصیت ثبت تصویری در ذهن
مخاطب را داشته باشد و این قابلیت را که شعر به صورت ضرب المثل از قرن های گذشته
نزد ایرانیان کاربرد داشته سطرهای خود را می سازد و در این امر به شدت موفق است.
از دیگر خصیصه های شعر او جاری بودن کهن الگوهای ملی و بومی در زیر پوست معنایی شعرش
است که این اتفاق در خوش نشین بودن آثارش در ذهن خواننده تاثیرگذار بوده. هرمز علیپور
چه در شعر و چه در گفتگو از افراط پرهیز کرده است. برای همین تا به امروز از او
گفتگویی چالشی یا قضاوتی از جریانهای ادبی و نام ها، نه شنیده و نه خوانده ایم. این
خصوصیت تنها باش و میانه باش علیپور وجه ای
پدرانه به او بخشیده است. وجه ای که در شعر او قابل درک است. شعری که چون پدری
فرزانه در خود حکمت و پندهای شاعرانه به همراه دارد.علی پور با انگشت سبابه اش
شهادت می دهد غریب است. پیش از این هولدرلین، شاعر شاعران به تعبیر هایدکر، گفته
بود: شاعری ، بی گناه ترین پیشه هاست.قوس زندگانی شعری علیپور با (نرگس فردا) آغاز
می شود و (سب بابه) میل به بسته شدن این قوس دارد. در کتاب (نرگس فردا ) با نگاهی
(دیگر) گونه که سعی در انکشاف و انعکاس معرفت هستی دارد آشنا می شویم که مجرای
زبانی این انعکاس ها از دریچه ی شکیل شعر ناب برخاسته از معرفت شاعران شعر دیگر
تپش می کند. در هر دو
کتاب-نرگس فردا و سب بابه-علی پور، علی پور باقی می ماند و شعرش در خود بسندگی،
ذهن مخاطب را هدایت به سرچشمه های این دو نحله ی ادبی می کند.سرچشمه هایی که از
رسالات عرفانی و متن قرآن در کار شاعران شعر دیگر دیده می شود،و ایجازمندی کلام و
اندوه اقلیمی افراد در شعر شاعران «ناب»؛ به خوبی قابل درک است.
در کتاب
(سب بابه) می خوانیم :
«زیبا شویم
که خدا از ما سراغی بگیرد»
این سطر
رابطه بینا متنی خود را با (ان الله جمیل و یحب الجمال) حفظ می کند بعلاوه که در
سپیده خوانی این شعر تاویل به سرچشمه ی این نگاه شعری می کنم و اشاره می کنم و آیه
: (و نفخت فیه من روحی).
شاعر نگاهها را به ذات هستی و
حیات انسانی بی میگردانند تا رفتاری خدایی از بشر ببینیم. مطلوب هر شاعر که رفتار یک
سالک است، رسیدن به زیبائی است . رسیدن به این حس و درک این آیه به تعبیر سیر بدیع
الدین قطب الادوار الملقب این است که این کسان: (سوارانند و جبرئیل را به رکاب داری
نمی گیرند و میکائیل را به غایشه پردازی نمی برند.)
از این روست جان شعر «دیگر» و
«ناب» ذاتاً پرداخت به زیبائی و معرفت اشیاء است.
کتاب (سب بابه) چون هر اثر هنری بی نیاز است خود نیاز خود است. ابتدای کتاب
شعر کودکی است و در انتهای کتاب میخوانیم:
(در مرگ ما برنده قطار مرگ
است)
دفتر شعر
با یک قوس هستی خودش را کامل میکند. علی پور-کالبد علی پور-خوشبختانه نفس می کشد
ولی در فراق زیبائی سالهاست به وادی خرن الدائم مشرف است. هر شاعری در لذتهایش
محزون باقی می ماند. از این رو با خواندن اشعار وی در اوج کامیابی قدم به ناکامی دیگری
گذاشته ایم.
این
رفتار پارادوکسیکال سالهاست که مخاطبان شعرش را اغناء می کند.
او با
انگشت سب بابه اش حتماً بارها برای مرگ خط و نشان کشیده وقتی که در دستش سیگاری
بود-که دیگر سیگار عضوی از بدن اوست-و در دست دیگر مدادی نتراشیده داشت.
لذت متن،
حلاوتش ابتدا در کام تلخ مولف چشیده می شود.
بی دلیل
نیست که می گویم علی پور در کتاب (سب بابه) نظر به جنون جوانی خویش-نرگس فردا-دارد:
( از الفبا خروج نکرده ایم
پرهای
کوچک طفلی
بر شانه
های من باقی ست.
که در
پشت چشم هایم
صف کرده
باران .)
اشعار با
نامگذاری های قاطعی که دارند خبر از در میان گذاشتن شهودات شاعر و تجربه های این
شهود می دهد:
(با این
نگاه به خورشید نمی رسند/ چون دست یافتن بر ذات یگاه.) گویی وی بحثی ملاصدرایی
درباره ذات را به میان می کشد. در برخی دیگر از اشعار عوام را در موقعیت به تکراری
بودن واقعیت نشان میدهد:
به دست
ما از این دنیا چیست
هول می
شوند همه .)
کتاب (سب بابه ) هیکلی از علی پور متجلی می کند که چون کتاب نرگس فردا باید با درخششی برای بدست آوردن نسخه های نایابش،به سراغ این کتاب رویم. خوشتر دارم و خوشتر داریم که شاعر در هیکلی بماند که مخاطبان شعرش از شعر او جمال ببینند نه جمله.
بهنود بهادری
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درباره کسی با نام کوچک هرمز
هرمزعلی پور تنها یک
شاعر نیست اگرچه او را خیلی ها به نام کوچک هرمز می شناسند نامی که بیش از نیم قرن
شاعری را یدک می کشد ،شاعری زیسته در شهر مسجدسلیمان ،اگر آبادان را شهر فوتبال
بنامیم ،اگر اصفهان را شهر معماری بنامیم ، باید مسجد سلیمان را شهر شعر مدرن
فارسی نامید ، شهری کوچک که اگربه نام شاعرانش دقت کنیم شگفت زده می شویم ، نام
های چون هوشنگ چالنگی، سیدعلی صالحی ،یارمحمد اسدپور،آریا آریا پور ،رستم اله
مرادی و .. قطعا شاعران مسجد سلیمانی سهم عمده ای در جریانات شعر مدرن فارسی داشته
اند، البته این نکته را باید در نظر داشت که این
شاعران تنها جریان سازی نکرده اند و از آن مهم تر تاثیر گذاری این چند نام
بر چند دهه شعر فارسی بوده است ،چه کسی میخواهد نام هوشنگ چالنگی را از شعر فارسی
حذف کند؟ آیا می توان فرود ذوالفقاررا بر خواب ابریشم شعر فارسی ندید؟ آیا می توان
از کنار نام سید گذشت ؟ ما که جوانی مان پر از نامه ها و نشانی سید بود ،حتی اگر
گفته باشیم حال همه ما خوب است و تو باور کرده باشی ، حتی اگر گلدانی نشکسته باشیم
که در ما هنوز جسارتی هست برای راست گفتن، آری گذشتن از این نام ها یعنی یعنی
گذشتن از شعر
چند جوان که بعد از
ظهور غول ها از راه رسیدند و در میان آن ها کسی است که ما همیشه عادت کرده ایم با
نام کوچک هرمز صدایش بزنیم چرا که آنقدر صمیمی است که باید در نام های کوچک مخفی
شود
هرمز علی پور به گواه شناسنامه ها متولد اسفند ۱۳۲۵ است ، شاعری که آتشی … که این را همه از بریم ، باید این را اعتراف کنم که هیچ وقت جرات خط کش گذاشتن بر جان شعر هرمزرا نداشته ام و نوشتن این سطرها فقط نگاه به او بود نگاه به شعری که از نمره ی چهار گذشته ، پشت برج را دور زاده و در کشاکش نفتون به شعر فارسی پیشنهاد شده است ، شعر علی پور شعر روستاست در شهر ، شعر معلمی است خسته از بنویسید ها … بنویسید من خاک پای کسی نبوده ام که در این سطرها غرور ایلاتی او برق می زند حتی در میان تمام حروف اضافه ای که در شعرش است ، علی پور از پرکار ترین،موفق ترین و البته جسور ترین شاعران نیم قرن اخیر بوده است جسور از آن جهت که هرآنچه در شعر خواسته رسیده و نوشته است ، چرا که تاوانش را داده ، تاوانش نیم قرن شاعری است ، شاعری که نخواست برج عاج نشین شود ،با ما در تمام شب شعرهای نشست و گوش داد و پدری کرد در حق نسلی که دستش از خیلی از غول های هم عصرش کوتاه بود ، ما به هرمز چنگ زدیم ، او که تمثیلی از نیما بود برای ما ، در کودک و فردا ، در سپیدی جهان ،در تمام شاعرانگی اش ، هرمز آن / آن / شعر است چه در شعرش چه در مرام و مسلکش ، هرمز کار خودش را در شعر کرده و چند دهه از ما وامدار شعر او هستیم ، گریبان کلمات ما در دست های تمام حروف ربط هرمز گیر است ، باید به احترام هرمز علی پور کلاه از سر برداشت و ساعت ها به او خیره شد که در راه رفتنش چیزهای از شعر کشف خواهد شد
داوود مالکی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
و هیچ کس درست نمی گوید
چند فرسخ تا سپیده دم داریم
نگاهی به شعر هرمز علی
پور از منظر پدیدارشناسی
واژگان کلیدی:
پدیدارشناسی، دازاین، وجود اصیل، مرگ، امکان، کلمات
بنیادین،پوشیدگی و ناپوشیدگی، وجد و دلهره،زبان، امکان پرتاب شده، من در-دگران، من
در-جهان
چکیده:
پدیدارشناسی شیوه ای از تفکر و اندیشیدن در باره وجود / هستی
است که بنیانگذار آن هوسرل-فیلسوف آلمانی- می باشد. پدیدارشناسی علم صورت های ناب
است ودر آن به حضور و اعیان آگاهی –بویژه آگاهی بی واسطه و بی میانجی- پرداخته می شود. ما در این
نوشته می خواهیم با استفاده از علم
پدیدارشناسی به شعر هرمز علی پور نگاهی بیندازیم.
هرمز علی پور و نمودهای پدیدارشناسانه
پدیدار شناسی می گوید حقیقتی وجود دارد که با وجود آنکه بیش از دیگر حقایق
احساس می شود اما به راحتی در دسترس حواس و ادراک ما قرار نمی گیرد.[۱]
این حقیقت وجودی بیشتر در هنر رخ می دهند و از هنرها در شعر بیش از هر نوع هنر
دیگری. چرا چنین است؟ به این خاطر که شاعران بیشتر از هر هنرمندی دغدغه ی وجودی
داشته و خود را در موقعیت های وجودی می بینند و حس می کنند و با استفاده از “کلمات
بنیادین – واژگانی هم نوا با هستی و حساس در برابر وجود”[۲]
موقعیت شان را بیان می کنند.
یکی از جنبه های پررنگ در شعر هرمز علی پور رویکرد
پدیدارشناسانه ی اوست. هرمز علی پور شاعری است که در شعرش به وجود و هستی توجه
زیادی از خود نشان می دهد. او شاعری است که با یاس به جهان می نگرد، با اضطراب
خودش را درمی آمیزد و با دلهره اعلام حضورمی کند. به همین دلیل شعر او پر از پدیداری،
اعیان آگاهی و موقعیت های وجودی است. موقعیت های
وجودی شعر هرمز علی پور را عمدتا در محورهای زیر می توان باز جست.
الف) من و منانگی
به معنای ساده پدیدارشناسی چیزی نیست جز ساحت من و من آگاهی.
در عرصه منِ آگاه، اعیان و تجربه ها نطفه بسته، شکل گرفته و به مثابه بارقه هایی
از جان انسان آگاه در قالب کلمات هستی بخش به نمایش در می آیند. در شعر علی پور من
و منانگی حضور پررنگی دارد. او شاعریست که مدام در جریان شعرش اعلام حضور کرده و
به مخاطبانش می گوید « من هستم.» با این وجود، این من و منیت به مانند هر من و
منیت دیگری به ازای من/دگران و من در-جهان وجود دارد. این یک حقیقت ناگزیر است که
هیچ منی مستقل و قائم به ذات نیست و هر منی در هر مقام و جایگاهی ملزم به پذیرش عوارض و شروطی است که از آن
دیگری و جهان به او تحمیل می شوند. برای نیافتادن در دام الزام و شرط و بی اثر شدن
اراده و منِ شخصی چیزی که از آن به عنوان هبوط نام برده می شود، لازم است که من با
“دازاین”[۳]
پیوند یابد. دازاین آن باشنده ی اصیل و خاص است که هر یک از ما در آن موقعیت خود و
تنها خود و بسان حقیقت خود هستیم. دازاین آن من بی مثال و بی مانند است که به صورت
تجربه ای واحد و شخصی از درون که زندگی سربرمی کشد یا برای همیشه در پوشیدگی می
ماند. به لحاظ پدیدارشناسی دازاین امکان ” پرتاب شده”[۴]
است، امکان بالقوه در آینده و افق انتظار که هر کدام از ما به مدد آن می توانیم به
هستی اصیل خود دست پیدا کنیم. این هستی اصیل به ما دست نمی دهد و ما مالک و صاحب
اختیار آن نخواهیم گشت مگر آنکه لحظه های ناب و غریب را در خود تجربه کنیم. از چه
راهی؟ از راه هنر. هنر و در مجموع شعر بازتاب دهنده ی موقعیت های ناب و لحظه های
غریب “من هستم” می باشد. موقعیت هایی که ممکن است حاصل یک لحظه تعامل و
تدبر در هستی باشد، از این سان که هرمز علی پور می اندیشد.« اکنون سوال کوچکی
داریم/ اگرچه می دانیم جواب روشنی نخواهیم دید» از این دست که هرمز علی پور می
گوید.«گاه نام خود را به سختی به یاد می آوریم/ از بس به کارمان نمی آید. » موقعیت
ها متغیرند، می توانند اشکال گوناگون به خود بگیرند، چنان که علی پور اینگونه یا
اشاره به موقعیتی واری زمان طبیعی می کند.« در جایی دورتر از از این کلمات/ چیزها
نگاه می کنند ما را و نمی بینیم شان…» و یا که اشاره ای به آن/دگران دارد.« هیچ
کس انگار مخاطب هیچ کس نیست….باید همه ندانند هرمز چه می گوید/ که نه مرگ را
زیسته اید و نه هر بهار/پیراهنی سیاه برای تان آوردند…»
ب)وجد و دلهره
وجد و دلهره از دیگر
ویژگی های مهم علم پدیدارشناسی است. بنابر علم پدیدارشناسی هنرمند، حامل آشوب مقدس
است. او گاه به وجد می گراید و گاه به دلهره. گاه سرخوش و شادمان است و گاه مایوس
و دلتنگ. او با کار/ هنرش سرشت دو گانه ی خویش را
به نمایش می گذارد. هنرمند واقعی توصیف نمی کند، تعریف و تبیین نیز بلکه او
افق های بسته و گنگ هستی را با تجربه های خود پیوند داده و وامی گشاید. او این افق
ها را روشنی می بخشد و در پیش چشم حاضر می
کند.[۵]
او با نمایش هنری هم خود احساس آزادی و رهایی می کند و هم ما را از دست روزمرگی می
رهاند. هنرمند اصیل فردیست که مدام درگیر کنش های وجودی است، او هستی خود/دیگران
را از طریق حقایق و کنش های وجودی همانند تامل، ترس، دلهره، عسرت، پریشانی،پرتاب
شدگی و غیره درک می کند. کنش هایی وجودی اموری آشکارکننده اند، آنها هستی را آنگونه
که هست به نمایش می گذارند، آنها شاعر را
از زمان روزمره به زمانی ابدی و سرمدی و زمان جاودانگی و عشق پرتاب می
نمایند، او را از روزمرگی و تکرار به جهانی شایسته ی زیستن و عشق ورزیدن رهنمون می
شوند، چنانکه هرمز علی پور چنین آز آن سخن می راند:« روزی به ویرانه ها گلی می
روید/که نام شاعران را به خورشید می گوید…پرنده ای را مجسم کنید که/ در روزهای
تاریک/ آشیانه در شعر شاعران می سازد.»
هنر ناب، تماما صحنه ی نمایش و جشن است، صحنه ای از اندوه و
نشاط توامان و همزمان محل اجتماع نقیضین. در این نوع هنر کشمکش بودن –در و بودن –با
در لحظه ی آفرینش، جای خود را عمیقا به حقیقت « من هستم» می بخشند. پاره موقعیت
های زیر حضور منِ فردی شاعر را کاملا به ما می نمایاند:
« که ما تنها خود هستیم … من اما به حسِ شب در هزار و یک
مزرعه خوابیدم….چنین که تاریکی هنوز هم هست و/ما هستیم… اما برای گفتن از خودم
چیزی ندارم من/فقط این که می توانم بگویم/که می شناسم خود را و در هیچ کجا نمی
پایم….من دارم به خودم بازمی گردم/بدون این که وقفه ها/ دلسرد کند جانم را/ دارم
به شکل دیگری رو می کنم/به این جهان و هم خود خودم ……من سنگ کاکل خودم هستم…»
این احساس وجد و
ناامیدی توامان، آن گونه که می تواند ما را به حقیقت بنیادین خود/هستی نزدیک کند،
آن گونه هم می تواند آن را از دسترس ما
دور و خارج نماید. این دوری و نزدیک توامان و مداوم، به کوششی رنج آور برای
برگرفتن حجاب از صورت حقیقت بدل می گردد، حقیقتی واقع در برزخ حضور و غیاب، حقیقتی
که همچون معشوقی جادوگر نه به پوشیدگی کامل تن در می دهد و نه به آشکارگردانی تمام.[۶]
تجربه ی هنری، به نوعی تجربه ی حضور و غیاب است، تجربه ای که
گاه ممکن است باعث نزدیکی به معشوق گشته و گاه سبب دوری از او. از همین رو هم، یک
ایستگاه شاعرانه ممکن است برای شاعر ملال آور و اندوه زا باشد. « ودست های ما فقط
می توانست/دردها را بفشارد و تسکین اندوه از کسی برنمی آمد….که اتاق کوچک ما می
تواند گاه/به شهادت خورشید و ماه/ مرکز ملال جهان شود….که هیچ گاه حرفی به روشنی
نمی گوییم…تحریر اول دلم اندوه/تحریر دوم دل گریستنی که از کرانه بگریزد/
اینگونه در ایستگاه های جهان من پیر
شدم….اندوه را که نمی نویسند/ وقتی که زندگی می کنند آن را » و ایستگاهی دیگر
توام با شعف و شادی.« اما خوبست/از گلی که در دوردست ترین آبها/پژمرده است/ما هم
کمی به زیبایی یاد کنیم …و بی گمان همیشه این گونه نخواهد ماند/ که بی گمان کسی
هست/که دوست مان دارد.» از همین روست که یک ایستگاه ممکن است برای شاعر گم شدگی و
غربت باشد.« وگاه حس می کنیم که آن مسافری هستیم/ که نیمه شب رسیده است و تمام شهر
تاریک است/و نمی داینم نام کوچه ها را از که بپرسیم… » و ایستگاه دیگر
ترس و تردید و تنهایی.« حس می کنم بر سیاره ای هستم که نام مستعارش را به
ما گفتند …/جهان خجالتی است بزرگ/ وقتی که شاعر چنین تنهاست… قد می کشم ترس
هایم/ پس در بین ترس و شعله ها/راه می روم
و می میرم/و ماهیان در ته آب ها/تاج مرا می بویند/و می مویند»
پ)زبان
یکی دیگر از مباحث مهم مرتبط با پدیدارشناسی و هنر، مقوله ی
زبان است. هنرمند در زبان ماوا می گزیند و با زبان ارتباط برقرار می کند، با زبان
می اندیشید و افق اندیشگی را باز می یابد. به همین علت هم زبان هنر و هنرمند زبان
مخصوصی است. این زبان هم نام ببخشد، هم استوار می دارد، و هم هستی را به شکلی حرمت
برانگیز پاس می دارد. در فلسفه پدیدارشناسی، زبان در حکم پلی است که ساحت های
چهارگانه[۷]
را به هم مرتبط می سازد و آنها را به صورت
چشم اندازی واحد به نمایش می گذارد. اما مگر حقیقت زبان چیست؟ آیا زبان جز کلمات
است؟ بله، زبان هم هستی است و هم وسیله ی
نمایش هستی و البته که خود جز کلمات نیست، اما کدام کلمات؟ در پاسخ باید گفت کلمات
شاعرانه. منظور از کلمات شاعرانه نه کلمات آراسته و زیباست، نه کلمات خشن و بی
روح، منظور نه کلمات شاعرانه است و نه کلمات ناشاعرانه. بلکه منظور کلماتی است
که پوشیدگی در ناپوشیدگی را به شیواترین
شکل ممکن به نمایش می گذارند. اما چرا از بین هنرمندان شاعران بیشتر محل توجه اند؟
به این علت که « هستی دلمشغولی شاعران است….» پاسخ چنین است که « شاعران آگاهی
ما را بر زبان می آورند…..» و آنان صدای گمشده و خاموش مردم در روزمرگی شان را
به خاطرشان می آورند.[۸]بهاین
علت که شاعران برگشودن عالم و حفط آن را به عهده دارند، چرا که ـ آنچه «دوام می
یابد…شاعران بنیان می نهند.»[۹]
نیز هرمز علی پور شاعرغم و اندوه است، گویی مومنی است که گلِ
وجودش با غم و اندوه سرشته شده است. در
کلمات ساده و دستاموزش رگه هایی تلخ از گریه و اندوه وجود دارد. او شاعری است که
هم راز زبان را می داند و هم راز کلمات را. او تصادفی نمی گوید «بیا از این به بعد
حرف هایمان را در کنار هم بگذاریم/که مجبور شود جهان از میان همین حرف ها/تعریف
تازه ای برای آدمی و اندوهش پیدا کند.» او در پرتو واژگان، حقیقت وجودی خویش را به
ناگهان باز می یابد. «بنویس، چون چراغ واژگان افروختیم/تنها شدیم به ناگهان هر یک»
آیا تصویری هولناک تر از این از هستی آدمی می توان بدست داد؟ او سرگشتگی اش را با
کلماتش به نمایش می گذارد. « خدای من چه کرده ای با من و/این جا دگر کجای این
دنیاست و/ اینان دگر کیستند و چه نام دارند.» هرمز علی پور شاعری عاصی نیست، شاعری
مضمحل و منفعل هم. او شاعریست که هم می گزیند و هم مسولیت دارد. « این گلدان را من
نشکسته ام/که در من هنوز جسارتی هست برای راست گفتن…/به من مربوط است این/که روز
را چگونه می بینم/آسمان را چگونه دیده و چه فکر می کنم» با این وجود، او خود را به
مثابه مجرمی می بیند که زمان بی گناهی اش را ثابت خواهد کرد، آن هم زمانی که دیگر
نه او به کار جهان می آید و نه جهان به کار او. « و اما روزی که معلوم شود بی
گناهم من و به ناحق مرا شکسته اید/دیگر چه فایده اگر تمام جهان را به من تعارف
کنید»با این همه به نظر زبان در کار/شعر هرمز علی پور ناقص وابتر است،
چرا که این زبان حقیقت هستی را تمام و کامل بازتاب نمی هد، چرا که در این زبان طنز وجود ندارد، چرا که در
این زبان وجه اجتماعی بشدت ضعیف است، چرا که این زبان وارد مکالمه و گفتگوی هستی
شناسانه با عقبه ی فرهنگی خود نشده است.
ت)مرگ
انسان تنها میرنده ی
فانی است و در واقع تنها موجودی که می میرد. چرا که تنها اوست معنای نیستی و مرگ را
درک می کند. به تعبیر فلسفه پدیدارشناسی، مرگ جزیی از وجود کنونی ماست و یکی از
شیوه ها و امکان های موجود. در این میان، دازاین حد نهایی مرگ است، نقطه ای است که
« من هستم» در-آنجا وجود ندارد. هرمز علی شاعری مرگ اندیش است و اشارات او به مرگ
مکرر و فراوان است. با این وجود ترس از مرگ او را دچار” هبوط” نمی
گرداد، و او را به دام روزمرگی نمی
اندازد. او هرچند که ترس از مرگ را آشکارا و نهان همواره با خود دارد، اما در
نهایت با مرگ کنار آمده و آن را به عنوان یک دوست و همخانه می پذیرد، دوستی که در
منتهی النهایه صمیمیت و نزدیکی قرار می گیرد و او را با نام کوچک هرمز صدا می دهد.
مرگ را به عنوان تجربه شاعرانه از موقعیت های وجودی را در نمونه های زیر به خوبی
می توان بار جست:
«بر پیرترین گردوی جهان /نام مرا بنویسید/ تا هر بهار برای او
بمیرم باز….شکل شفاهی تمام مرگ ها پیش من است…/بعد کدام باران/ مرگ هایی که
علامت زدم/می برد با خود ….دارد به پایان خود فکر می کند این ساختمان/ من که با
لمس آب های جهان/ دنبال گور خود هستم….روزی این پله ها و این اتاق ساده هم/ چون
گورهای صاف دربین دو روستا خواهد شد/ و من که در کنار دوست و حضور ماه/اشاره ای به
حرف اول نام ها و روزها کردم…. خاکستری پر از پرنده مانده است از او/ و دفتری پر
از باران/ کسی به نام کوچک هرمز…با گفته های ماه اما/دید که پشت چهره ی
غمگین/جوانی تومرده است/دیدی که نام گل ها را از یاد می بری دیگر/با گفته های ماه
دیدی از تو جدا نمی شود اندوه/دیدی برای گریه آمدی این جا/با گفته های ماه اکنون
کنار چهره ات می چرخد/ مرگی که دوست دارد/به نام کوچکت صدا کند هرمز[۱۰].»
پی نوشت ها:
۱- هستی « آن پدیده ی غریبی که با
هیت مبدل رخ نموده…که پاره ای موقعیت ها شاید سرشت راستین آن را فاش
نماید…(امری که) به سادگی در دسترس حواس آدمی قرار نمی گیرد صص۲۰-۲۵)
۲- قدم اول صص ۱۲۰-۱۴۰
۳- آن باشنده در هستی خویش که ما
به عنوان زندگی بشر می شناسیم، این باشنده در خاص بودن هستی خویش،آن باشنده که هر
یک از ما خود آن هستیم…قدم اول ص۵۳
۴- قدم اول ص۷۴
۵-
گشودن، روشنی بخشیدن و حاضر کردن
۶- معشوق چون نقاب ز رخ در نمی
کشد هر کس حکایتی به تصور چرا کند
( حافظ)
۷-
منظور از ساحت های چهارگانه زمین، آسمان، فانیان
و قدسیان است.
۸-« و شاعر نه تنها باید صدای مردم را هنگامی که گنگ و مبهم شده است به
یاد آنان بیاورد بلکه گاهی هم باید آن را تفسیر کند..» صص۲۱-۱۰۳
۹- ص۱۲۲
۱۰- الواح شفاهی صص ۵-۱۳ -۱۵
-۳۲-۵۰-۲۰-۶۶
اوراق
لاژورد،صص۱۲-۱۳-۱۹-۲۴-۲۵-۵۹-۶۰-۶۱-۶۷-۶۹-۷۲-۷-۴۷-۵۰-۵۴-۴۲
حکمت مخروبه صص ۱۱-۶۸-۱۳۷
همین دیدن هاصص۳۱-۴۴-۱۸
بال برف صص ۴۴-۵۹
منابع:
-قدم اول،جف کالینز –هاوارد سلینا، ترجمه صالح نجفی،شیرازه، چاپ اول،۱۳۸۵
-اوراق لاژورد،هرمز علی
پور،انتشارات نارنج،چاپ۱۳۷۷
-الواح شفاهی،هرمز علی پور،
انتشارات گیل،چاپ۱۳۷۷
-حکمت مخروبه، انتشارات نگاه،۱۳۹۲
-همین دیدن ها، نشر کلام،۱۳۹۱
-بال برف، نشر فصل پنجم،۱۳۹۲
-قدم اول،هایدگر،جف کالینز-هاوارد
سلیناب،صالح نجفی،انتشارات پردیس دانش،چاپ۱۳۸۵
-فلسفه هنر هایدگر،جولیان یانگ،
امیرمازیار، انتشارات گام نو،۱۳۸۴
-دیوان حافظ، انتشارات بوریا
رضا روشنی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ