پرسش هایی بر حاشیه ی مجموعه شعر شهر از علی رضا نوری/ روشنک داداش زاده
پرسش هایی بر حاشیه ی مجموعه شعر شهر از علی رضا نوری
«…/ و شاعرانگی ذات انگور را در حیاط دیدم/که خیره سر/جهان را به مستی دعوت می کند یا ارحم الرحمین»
شعریت است و جوازهای بین الاذهانیش که سوژگانی رابا شکاف های موجود درتاریخیت و سکچوالیته براضلاع مثلث زبان-ذهن-امر واقع، چنین طربناک به هم می آمیزد و به میدان حضورفرامی خواند تا رسانگی استعاری، در قامت شاخصه های زیبایی شناسی شیوه شده مبتنی بر تقطیع و لحن و موسیقی درونی، به تنیدن زبانیِ مکان-نامکان های روان کاوانه و تاریخی اجتماعی جهت دهد.
«…/بعد از آن که من سینه زن قهّاری به روایت آب شدم/پیراهن تعریف تازه ای شد/…” -شعر۱ و بدین سان با هجوم پاره روایت های درگریز و تلاش برای تجسّد یکه، پرسش از چگونگی تدوینِ انقطاع به میان می آید؟ کوششی عامدانه برای تدوین شعرهای بلند در قامتی متفرد با چسب خطوط روایی پهن دامنه تر نسبت به پاره روایت ها صورت گرفته که نمی تواند جلوی افتراق نااندیشیده و شتابزدگی مایل به تدوین را بگیرد(برای نمونه شعر۵ و۱۴:»…/ای ساعت تو پادشاه جهانی/تویی که تعیین می کنی دیکتاتورها کجا و چگونه بمیرند/…”)صدایی چندرگه و پرش تخاطب ها از مونولوگ ها به دیالوگ ها و به تعبیر مرسوم (و نه چندان صحیح به زعم من) “پلی فونی” و شیطنت دلالت ها و گه گاه بوی نامطبوع ارجاعات شخصی و خانوادگی و نه فردی به معنای انسان محور. البته نمی توان انکار کرد که در حاشیه ی حاشیگیِ متن، در روان سراینده و خواننده گفتگویی گاه پویا و طربناک و گاه متزلزل و بی انتها در جریان و در جستجوی جسمیت خویش است با اینکه هیمنه ی تنانگی و ظرافت و زمختی و صلابت و روان تنیِ توأمان پاره اخگرها ، در پی حفظ اقتدار زیبایی شناختی خویش است.
«…/چرا من نباید مسئول انتخاب لباس برای مجری[اخبارگوی ساعت ده شب] باشم یا مرتضی علی/…»-شعر۴،مثلا این گزاره با ارجاعات مشکوکش آیا طنز است؟هجو است یعنی در تئوری در راستای موارد دیگری از گزاره های نول که در فارسی از همه طرف قابل خواندنند. همین پرسش را در خصوص مثلا چنین گزاره هایی:”…/برازنده ی آهن بودم در کمبود سرزمین/…”-شعر۷، به شکل دیگری می توان مطرح کرد که چه وجه زیبایی شناختی ای می توان برایش متصور شد، آنجا که رسانگی، نوعی هرهرمزاجی را تولید و بازتولید می کند. بدین سان، تن زدن تنانگی شعرها در قامت رسانگیِ فرمالی که گاه نسبتش با زیبایی شناسی مألوف، هرهری و بلاتکلیف می نماید یعنی از دلالتِ زیبایی شناختی سربازمی زند در کلیت اقتدار زیبایی شناسی حاصل از لحن و تقطیع اغلب کوبه ای در کنتراست با گزاره های سوزناک، خوش می نشیند
«…/ودردناک ترین صدا همانی است که از تخیل بلند می شود/بلند می-شود/…”-شعر۳۷ ،»…/کدام سال/کدام خیابان از تخیل خویش پرنده درآورد و غرق در گلوله نشد/…”-شعر۲۲، سائق بنیادین این تن ورزی ملایم و طویل را چه می توان دانست جز اضطراب اگزیستنس دسترس ناپذیری امر واقع، که با همین سرچشمه به وسواس ثبت و بسط امور خرد منجر می شود
حاضرم شرط ببندم تئوریسین های شعر فارسی قادر نیستند بداهت زیبایی شناختی و تقلیل یافتگی روایی این سطور را تئوریزه کنند:«…/ما مقدس شدیم و خانه ساختیم/…/ما قبل از مقدس عریانِ عریان بودیم/…» شعر۳۸، مواضع اندیشگانی و نظرورزانه به صورت گزاره های خبری دیکد و بازخوانی می شوند ولی آیا این برای شعریت بسنده است؟ یعنی نسبتش با زیبایی شناسی قابل دفاع است؟ نسبتِ فیگوراتیوش با بدنه ی تولید شعر فارسی به چه صورت؟ یا در این حوزه و امثالهم با لکنت نظری مواجهیم که شعری با گرانباری های تکنیکی و پیچیدگی های شفاهی و مواضعِ کمینه و پراگماتیکِ ویژه ی خودش، به چنین ساحاتی با چنین لکنت زیبایی شناختی ای ناخنکی چنینی زده؟ همین سوال بنیانی در خصوص بسیاری گزاره های راجع به ست پوینت ها و شخصیت های تاریخی و مسائل اجتماعی مطرح است. اینجاست که رگه های منورالفکری، حاشیگی،آوانگاردیسم، ضد شعر در انسدادی غیرقابل تئوریزه شدن در لوای اقتداری زیبایی شناختی به هم می آیند و در همین بستراست که خشونت کلامی ای پوپولیستی مجال بازتولید می یابد از جمله ارجاعات صرفا شخصی، تمام موارد معمول گروتسک و واژه هایی از قبیل نخاله و تخم سگ
من که در تجربه ی خواندنم حداقل با دو وجه همدلانه و غیرهمدلانه تهییج شدم. غیر همدلانه با اطناب پرداخت موتیف های تکراری و ضعف تالیف را پشت ژست هرهری پنهان کردن و همدلانه با ظرافت های روان کاوانه و شور شعرو شعرِ شعرکه زیباییش را کیست که بتواند انکار کند. ناگفته نماند کوشش تمام قد شاعر در کشاکشی آغشته و مشحون از روان پژوهی، زبان پژوهی، تاریخ پژوهی، اجتماعی پژوهی و عرق ریزان سراینده در این وادی ها مشهود و مجموعه البته قابل پیشنهاد به همه ی دوستان و خواندنیست