مقدمه ای بر آوانگاردیسم در داستان و یک داستان کوتاه

محمد رضا سالاری

 در دست انتشار:

رمان :”بحر خزر اجازه شرفیابی می خواهد “، انتشارات ققنوس(هیلا)

به قول یکی از منتقدین سینما که گفته بود جوانی اش را در تاریکی سینماها هدر داده تا یک یا دو فیلم خوب و یا حتی سکانس خوب دیده باشد .

حال حکایت ما ادبیات چی ها هم همین است.همه روزه در مجلات و روزنامه ها و سایت های ادبی و اجتماعی و درد دل دوستان و …. به دنبال خواندن متنی هستیم که از آن لذت ببریم.باز خوب است که در سفیدی صفحه به دنبال تصاویر ناب می گردیم.و این بزرگترین تفاوت ما با سینما است.

کار بر روی داستان در سایت آوانگارد ها سخت است.آوانگاردها شاعر هستند.شاعران هم مخاطبینی بسیار سخت گیر در زمینه داستان هستند.اصولا مرز شعر و داستان و آوانگارد بودن کجاست.آیا ما باید سوژه های داستانی خود را دستمایه آوانگارد بودن قرار دهیم و یا اینکه سوژه خود انتخاب می کند که در چه قالب هنری بیان شود.به زعم بزرگان از روی متن می شود به آوانگارد بودن نویسنده پی برد.

به هر رو قصد من در این صفحه و مجال این است به مرور بر روی داستانهایی کار کنم که خود از خواندنشان لذت برده ام.و گواه این مساله داستان کوتاه زیر است:

داستان کوتاه:

محمد گراميان نيك

رد قرمز رنگ

سرعت ام را كم كردم لحظه ايي ايستادم و به آرامي از كنارش گذشتم، تازه ماشين به اش زده بود، خونش تازه و سرخ بود و ازش بخار بلند مي شد، تقريبا تمام دل و روده حيوان بيرون ريخته بود، خونش درست وسط آسفالت روي خط ممتد سفيد رنگ اش به دو طرف حركت كرده بود، انگار فرق زمين شكافته و خون بيرون زده باشد.

دم دماي غروب بود كه بر مي گشتم به نزديكي همان محل صبح رسيدم، توقف كردم، مه رقيقي فضا را پر كرده بود، چشم انداختم، نگاه كردم، چيزي نديدم، جز رد قرمز رنگ چرخ ماشين ها بر آسفالت.

اشتراک گذاری:

مدیریت سایت

عضویت در خبرنامه

درخبرنامه ما عضو شوید