رفتن به بالا
  • چهارشنبه - 18 مرداد 1391 - 09:03
  • کد خبر : ۶۰۸
  • چاپ خبر : مقدمه ای بر آوانگاردیسم در داستان و یک داستان کوتاه

مقدمه ای بر آوانگاردیسم در داستان و یک داستان کوتاه

محمد رضا سالاری

 در دست انتشار:

رمان :”بحر خزر اجازه شرفیابی می خواهد “، انتشارات ققنوس(هیلا)

به قول یکی از منتقدین سینما که گفته بود جوانی اش را در تاریکی سینماها هدر داده تا یک یا دو فیلم خوب و یا حتی سکانس خوب دیده باشد .

حال حکایت ما ادبیات چی ها هم همین است.همه روزه در مجلات و روزنامه ها و سایت های ادبی و اجتماعی و درد دل دوستان و …. به دنبال خواندن متنی هستیم که از آن لذت ببریم.باز خوب است که در سفیدی صفحه به دنبال تصاویر ناب می گردیم.و این بزرگترین تفاوت ما با سینما است.

کار بر روی داستان در سایت آوانگارد ها سخت است.آوانگاردها شاعر هستند.شاعران هم مخاطبینی بسیار سخت گیر در زمینه داستان هستند.اصولا مرز شعر و داستان و آوانگارد بودن کجاست.آیا ما باید سوژه های داستانی خود را دستمایه آوانگارد بودن قرار دهیم و یا اینکه سوژه خود انتخاب می کند که در چه قالب هنری بیان شود.به زعم بزرگان از روی متن می شود به آوانگارد بودن نویسنده پی برد.

به هر رو قصد من در این صفحه و مجال این است به مرور بر روی داستانهایی کار کنم که خود از خواندنشان لذت برده ام.و گواه این مساله داستان کوتاه زیر است:

داستان کوتاه:

محمد گرامیان نیک

رد قرمز رنگ

سرعت ام را کم کردم لحظه ایی ایستادم و به آرامی از کنارش گذشتم، تازه ماشین به اش زده بود، خونش تازه و سرخ بود و ازش بخار بلند می شد، تقریبا تمام دل و روده حیوان بیرون ریخته بود، خونش درست وسط آسفالت روی خط ممتد سفید رنگ اش به دو طرف حرکت کرده بود، انگار فرق زمین شکافته و خون بیرون زده باشد.

دم دمای غروب بود که بر می گشتم به نزدیکی همان محل صبح رسیدم، توقف کردم، مه رقیقی فضا را پر کرده بود، چشم انداختم، نگاه کردم، چیزی ندیدم، جز رد قرمز رنگ چرخ ماشین ها بر آسفالت.

محمد رضا سالاری

 در دست انتشار:

رمان :”بحر خزر اجازه شرفیابی می خواهد “، انتشارات ققنوس(هیلا)

به قول یکی از منتقدین سینما که گفته بود جوانی اش را در تاریکی سینماها هدر داده تا یک یا دو فیلم خوب و یا حتی سکانس خوب دیده باشد .

حال حکایت ما ادبیات چی ها هم همین است.همه روزه در مجلات و روزنامه ها و سایت های ادبی و اجتماعی و درد دل دوستان و …. به دنبال خواندن متنی هستیم که از آن لذت ببریم.باز خوب است که در سفیدی صفحه به دنبال تصاویر ناب می گردیم.و این بزرگترین تفاوت ما با سینما است.

کار بر روی داستان در سایت آوانگارد ها سخت است.آوانگاردها شاعر هستند.شاعران هم مخاطبینی بسیار سخت گیر در زمینه داستان هستند.اصولا مرز شعر و داستان و آوانگارد بودن کجاست.آیا ما باید سوژه های داستانی خود را دستمایه آوانگارد بودن قرار دهیم و یا اینکه سوژه خود انتخاب می کند که در چه قالب هنری بیان شود.به زعم بزرگان از روی متن می شود به آوانگارد بودن نویسنده پی برد.

به هر رو قصد من در این صفحه و مجال این است به مرور بر روی داستانهایی کار کنم که خود از خواندنشان لذت برده ام.و گواه این مساله داستان کوتاه زیر است:

داستان کوتاه:

محمد گرامیان نیک

رد قرمز رنگ

سرعت ام را کم کردم لحظه ایی ایستادم و به آرامی از کنارش گذشتم، تازه ماشین به اش زده بود، خونش تازه و سرخ بود و ازش بخار بلند می شد، تقریبا تمام دل و روده حیوان بیرون ریخته بود، خونش درست وسط آسفالت روی خط ممتد سفید رنگ اش به دو طرف حرکت کرده بود، انگار فرق زمین شکافته و خون بیرون زده باشد.

دم دمای غروب بود که بر می گشتم به نزدیکی همان محل صبح رسیدم، توقف کردم، مه رقیقی فضا را پر کرده بود، چشم انداختم، نگاه کردم، چیزی ندیدم، جز رد قرمز رنگ چرخ ماشین ها بر آسفالت.

اخبار مرتبط


ارسال دیدگاه


۱۰ دیدگاه برای “مقدمه ای بر آوانگاردیسم در داستان و یک داستان کوتاه”

  • مرضیه احمدپناه says:

    داستان پراز احساسات قوی بود بطوریکه این احساس را به خواننده بخوبی منتقل میکردکه چقدر آدمها یا دنیا بی رحم است برای همین خواننده خیلی متاسف میشه دوست داره شخصیت داستان یه کاری بکنه یاچیزی رو بیشتر توضیح بده این داستان کامل نیست چون فقط بیانگر یک صحنه است بدون هیچ کشش یا واکنشی مثل دوعکس متفاوت در دو زمان مختلف میمونه خواننده باید در داستان به نحوی قانع شود ولو اینکه داستان غم انگیزی باشد، راوی می توانست در مورد ظلم دنیا بیشتر توضیح دهد در این داستان راوی انگار میخواهد با آدم درددل کند من که اینطور بنظرم رسید ولی این درد دل کامل نیست.او فقط از صحنه میگذرد میدانم کاری از دستش برنمی آید ولی خب اگر داستان است باید خواننده راقانع کند.امیدوارم از نظراتم مفید باشه.

  • سلام

    بایت راه اندازی این صفحه به شما و گروه آوانگارد تبریک می گم.

    داستان آقای گرامیان، مینی مالی تاثیر گذار بود که قصدش تنها نشان حال و هوایی بیان نشدنی از طریق فلاش زدن بر یک تصویر است. تصویری که شاید هر یک از ما بارها و بارها در جاده ها شاهدش بودیم و بی اعتنا از کنارش عبور کرده ایم اما گرامیان در این مینی مال با نور انداختن بر یک تصویر ساده قاب شده، گویی می خواهد به مخاطب بگوید: بایست.. نرو… این همان چیزی است که باید بهش فکر کنی.

  • داستان ایجاز بسیار قوی ای دارد ایده فوق العاده درخشان است پایان تکان دهنده همه شاخصه های داستان بسیار کوتاه را به تمام دارد .مرسی لذت بردم.

  • نگاه چوبکی نویسنده آنقدر گرمم کرد که گویی شعر می خوانم

    سپاس

  • غزال زرگرامینی says:

    تبریک میگویم که چنین صفحه ای باز شده است و به دست شما سپرده شده.
    داستان گرامیان را دوست داشتم. کوتاه و خیلی بیشتر از کوتاهی اش، تأثیرگذار. اگر قدیمی باشم و بگویم داستان، رسالتی دارد، این داستان به تمامی از عهده ی رسالتش برآمده. برای بهتر دیدن، دقیق تر دیدن و ساده نگذشتن از کنار زندگی های داغ و سرخی که بر کف آسفالت جاری می شوند

  • درود.داستان نبود.گزارش بود.امیدوارم مطالب دیگری از شما بخوانم

  • یک ایده ی قوی بود … اما نه یک داستان

  • بسیار جالب و زیباست

  • این کار رو هوا بود فقط یه تصویر ساده روداشت توضیح میداد …مطلب رو به خوبی نمیرسوند .و داستان تو یک روزمرگی بوده که شاید واسه ماها چندین بار اتفاق افتاذه باشه…

  • درود. اول اینکه بخاطر جسارتتان برای نامگذاری و افتتاح صفحه ای با این عنوان را به شما تبریک میگویم. ودرباره داستان ؛ دو اتفاق بود که عین هم و بصورت شرحی بر عکسی روایت شده بود. بعد از شرح اول ، دومی تکراری ست. کاش دومی جور دیگر بود مثلا مسافر در مقصد تصورش از عکس دوم را روایت میکرد. یا چیزی شبیه این. نمیخواهم به سراغ بررسی پیرنگ بروم. اما خوب بود اگر زیر ساختی از زبان و حس بکگراند اثر میشدو دو تصویر توی خلا رها نبودند.یا تصامیر درهم میرفتند و میشد یک عکس و دو معنا که ذهن را بازی میدادندو این خودش همان زیر ساخت و پیرنگ بود.